2777
2789
عنوان

جادوگر عشـــــــــــق

44914 بازدید | 299 پست
با سلام به همه دوستان عزیزم
من تصمیم گرفتم که مطالب وبلاگ دست نوشته های یک جادوگر رو بنا به درخواست دوستان در این تایپیک منعکس کنم به امید اینکه همگی دوستان بتونن ازش استفاده کنن
ذکر چند نکته رو ضروری دیدم و اونم اینکه که
1-قادر مطلق خدای متعاله و اول از همه به خدای بزرگ توکل میکنیم و با یاد اون شروع میکنیم
2- من مطالب رو کپی میکنم و از خودم نمیگم
3-هر روز یک درس رو قرار میدم و بعدش میاییم و در موردش با همدیگه صحبت میکنیم
4- از قرار دادن پستهای غیر مرتبط و تبلیغاتی خودداری کنید لطفا
5- پستهای احوالپرسی و سلام علیک رو بعد از رسوندن منظور پاک بفرمائید

ضمن اینکه من هم هنوز این تمریناتو انجام ندادم میخوام با هم شروع کنیم به امید خدا
پس با توکل به خدا شروع میکنم:

_____درس اول: صفحه 1

_____درس دوم: صفحه 2

_____درس سوم: صفحه 2

_____درس چهارم:صفحه 3

_____درس پنجم: صفحه 3

_____درس ششم:صفحه 4

_____درس هفتم: صفحه 4

_____ درس هشتم: صفحه 5 _____درس نهم: صفحه 5 _____درس دهم: صفحه 5 _____درس یازدهم صفحه 5 _____درس دوازدهم:صفحه 5 _____درس سیزدهم: صفحه 5 _____درس چهاردهم: صفحه 5 _____درس پانزدهم :صفحه 5 _____درس شانزدهم : صفحه 5 _____درس هفدهم : صفحه 6 _____درس هجدهم صفحه 6 _____درس نوزدهم: صفحه 6 _____درس بیستم : صفحه 6 _____درس بیست و یکم: صفحه 6 _____درس بیست و دوم :صفحه 6 _____درس بیست و سوم : صفحه 6 _____درس بیست و چهارم : صفحه 6 _____درس بیست و پنجم: صفحه 6 _____درس بیست و ششم : صفحه 7 _____درس بیست و هفتم: صفحه 7 _____درس بیست و هشتم: صفحه 7 _____درس بیست و نهم:صفحه 7 _____درس سی ام : صفحه 7 _____درس سی و یکم: صفحه 7 _____درس سی و دوم: صفحه 7 _____درس سی و سوم: صفحه 7 _____درس سی و چهارم : صفحه 7 _____درس سی و پنجم: صفحه 7 _____درس سی و ششم: صفحه 8 _____درس سی و هفتم: صفحه 8 _____درس سی و هشتم: صفحه 8 _____درس سی و نهم : صفحه 8 _____درس چهلم: صفحه 8 _____درس چهل و یکم: صفحه 8 _____درس چهل و دوم: صفحه 8 _____درس چهل و سوم: صفحه 8 _____درس چهل و چهارم : صفحه 8 _____درس چهل و پنجم : صفحه 8 _____درس چهل و ششم: صفحه 8 _____درس چهل و هفتم: صفحه 9 _____درس چهل و هشتم: صفحه 9 _____درس چهل و نهم: صفحه 9 _____درس پنجاهم : صفحه 9 _____درس پنجاه و یکم: صفحه 9 _____درس پنجاه و دوم: صفحه 9 _____درس پنجاه و سوم: صفحه 9 _____درس پنجاه و چهارم: صفحه 10 _____درس پنجاه و پنجم: صفحه 10 _____درس پنجاه و ششم: صفحه 10 _____درس پنجاه و هفتم: صفحه 10 _____درس پنجاه و هشتم : صفحه 10 _____درس پنجاه و نهم: صفحه 10 _____درس شصتم: صفحه 10 _____درس شصت و یکم : صفحه 10 _____درس شصت و دوم : صفحه 10 _____درس شصت و سوم: صفحه 11 _____درس شصت و چهارم: صفحه 11 _____درس شصت و پنجم: صفحه 11 _____درس شصت و ششم :صفحه 12 _____درس شصت و هفتم:صفحه 12 _____درس شصت و هشتم:صفحه 12 _____درس شصت و نهم:صفحه 12 _____درس هفتادم:صفحه 12 _____درس هفتاد و یکم: صفحه 13 _____درس هفتاد و دوم: صفحه 13 _____درس هفتاد و سوم: صفحه 13 _____درس هفتاد و چهارم : صفحه 13 _____درس هفتاد و پنجم: صفحه 13
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq
سرگذشت جادوگر...

در آغاز...
یکی بود، یکی نبود...میگن غیر از خدا هیچکس نبود، اما من میگم غیر از خدا ، عشق هم بود، چون اگه عشق نبود،خدا هم نبود! مگه غیر اینه که خدا همون عشقه؟!


اولش چی شد که این جوری شد؟!

بی مقدمه بگم؟! یه سیاره بود.چه قدری؟! چه اهمیتی داره! مهم اینه که این سیاره، سیاره فرشته ها بود! کجا بود؟! بازم چه اهمیتی داره؟!هر جا! مهم اینه که غیر از فرشته ها،کسی توش نبود!چه زمانی؟(ای بابا!فضول را بردن جهنم...!)بعله! میگفتم...فرشته ها همه با هم زندگی میکردن.روزای تکراری ، هر روز، مثل دیروز! تا اینکه، یه روز ، از یه راه دور، که معلوم هم نیست کجا، (اصرار نکنین منم نمیدونم!) باد ، یه بذر عجیب با خودش به سیاره ی فرشته ها آورد! همه ی فرشته ها دور این بذر عجیب جمع شدن و نگاش کردن،نگاش کردن،نگاش کردن.همون خدا که عشق بود، بارون رو فرستاد تا به این بذر آب بده، خورشید رو فرستاد تا گرمش کنه،بعد بذره شکوفا و سبز شد.رشد کرد و رشد کرد و رشد کرد! (نه...مطمئن باشین از توش لوبیای سحرآمیز در نیومد!)اون بذر، بذر یه موجود عجیب و غریب بود.موجودی که سبز شده بود!

موجودی که مثل فرشته ها دو تا چشم داشت و دو تا گوش و یه دهن.می خواین بدونین که فرشته ها چه شکلی بودن؟ عین من...عین تو...دو تا چشم، دو تا گوش، یه دهن...فقط یه فرق داشتن، قلب نداشتن! اصلا نمی دونستن قلب چیه؟(راستی قلب چیه؟!)
اما اون موجود عجیب ،منظورم همونیه که از اون بذره سبز شد، یه فرقی با فرشته ها داشت!فرقش این بود که تو سینه اش یه چیزی گرومپ گرومپ می کرد! همه مونده بودن این چیه؟!ساعته؟!بمب اتمه؟!یا یکی داره میخ می کوبه؟!خلاصه...هیچ کی جوابی براش پیدا نکرد! این بود که موندن بگن این موجود جدید اسمش چیه!


و اما نام گذاری...

فرشته ها دور هم جمع شدن و چون اون موجود با خودشون فرق داشت، گفتن باید یه اسمی بذاریم که معنیش این باشه که اون فرشته نیست!بالاخره بعد از کلی مشورت اسمشو گذاشتن:جادوگر! چون فکر می کردن اون چیزی که داره توی سینه اون گرومپ گرومپ می کنه، هر چی هست یه چیز جادوییه! بعضی از فرشته ها هم که کمی احساس فرنگی بودن می کردن صداش می کردن:
the witch!


بعدش چی شد ، که چه جوری شد؟!

بعدش همون جوری که فرشته ها بزرگ می شدن، جادوگر قصه ما هم بزرگ شد...
اما از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون، جادوگر قصه ی ما ، همیشه تنها بود.آخه اون یه چیزی داشت که بقیه نداشتن.همون چیز جادویی عجیبی که توی سینه اش گرومپ گرومپ صدا می کرد!
تازه، یه فرقای دیگه ای هم داشت! اون شی جادویی باعث می شد جادوگر یه وقتایی دلش بگیره، یه وقتایی یه قطرات آبی از چشمش سرازیر می شد که خودشم نمی دونست چیه! این دیگه خیلی عجیب بود!
آخه می دونین فرشته ها از چشماشون اشک نمی اومد، آخه دلی تو سینه شون نبود که بشکنه..که تنگ بشه..که بگیره! خلاصه...جادوگره سعی می کرد کسی از فرشته ها نفهمه که از چشای اون بارون میاد! اما شبا، وقتی می خواست بخوابه، چشمش به ستاره ها که می افتاد انگار اون شی جادویی گرومپ گرومپش بیشتر می شد.اون وقت چشمای اونم بارونی می شد.با خودش می گفت:چرا من غریبم؟!چرا هیچ کس مثل من نیست؟!چرا هیچ کس هم زبون من نیست؟!من از کجا اومدم؟!کدوم یکی از اون ستاره ها خونه ی من بود؟به کدومش بر می گردم؟اصلا تو این همه ستاره یکیش مال من هست یا نه؟!


و اما حال و روز جادوگر...

یه شبایی جادوگره، یه صداهای عجیب و غریبی می شنید.بعضی شبها حتی خوابشو میدید. یکی بود، یه صدایی، که اونو صدا میکرد.که بهش می گفت: من اینجام! من هستم! من به تو فکر می کنم! می دونی که شهر تو اونجائی نیست که الان توشی؟ تو مال یه جای دوری، یه جائی که یه روزی باید بهش برگردی...حالا دستت رو بده به من و تنهائیت رو با من قسمت کن تا دیگه یه جادوگر سرگردان نباشی...

اون وقت ، تا جادوگره، ذوق زده می شد و از جا می پرید که بره سراغش و ببینه اون که با مهربونی داره صداش می کنه ، کیه، یک هو از خواب می پرید!
تازه این جا ، جادوگره فهمید که یه فرق دیگه هم با فرشته ها داره! فرشته ها هیچ وقت خواب نمی دیدن! آخه فرشته ها ، چیز دیگه ای از زندگیشون نمی خواستن که خوابشو ببینن!اما جادوگر قصه ی ما، چون یه چیزای دیگه ای از زندگیش می خواست، شبا خوابشون رو می دید.خواب یه صدا، یه لبخند، یه چیزی که مبهم بود، اما هر چی بود، صدای گرومپ گرومپ دلشو بیشتر می کرد!
چون جادوگره، نمی دونست چه جوری به اون صدا برسه، انقدر به جاده ها نگاه میکرد که چشماش پر از آب میشد!


یه اتفاق مهم...

یه روز فرشته ها دیدن از خونه ی جادو گر یه سیل راه افتاده!


بعله! جادو گره داشت تو اشکاش غرق میشد که فرشته ها، نجاتش دادن!بعدشم بردنش پیش دکتر فرشته ها!اماهیچ جوشونده ای نتونست حال جادوگر رو بهتر کنه!آخه موجوداتی که توی سینه شون چیزی گرومپ گرومپ نمی کنه، چه جوری می تونن بگن اونی که تو سینه اش یه چیزی گرومپ گرومپ میکنه،چی کار کنه که حالش بهتر بشه؟!
از اون به بعد جادوگره بیشتر تنها شد!فرشته ها بیشتر ازش دوری میکردن چون حالا دیگه همه میدونستن اون با همه فرق داره!اونا اسم مریضی جادوگر رو گذاشته بودند :عشق...چون عشق تنها مریضی ای بود که فرشته ها به اون مبتلا نمی شدند! گفتم که فرشته ها قلب نداشتند!! بچه فرشته ها هم از یه درخت که میوه اش ، بچه فرشته بود ، درمی اومدند!!!(ای بابا!دروغ که خناق نیست ، تو گلو گیر کنه!!!)


و بالاخره...

جادوگر قصه ی ما دیگه با هیچ کس درددل نکرد! اون از قبل هم تنها تر شد!حالا اینقدر دلش خون بود که به جای اشک ، از چشماش خون میومد! تنها دوست اون ، اونی بود که شبها توی خوابش میومد و اونو صداش می کرد!اما باز هم ، تا جادوگره، می رفت ببینه اون کیه ، از خواب می پرید!
این جوری بود که جادوگر قصه ی ما ، فهمید ، بین خواب و بیداری یه دنیا فاصله است ! اون وقت اون یه تصمیم مهم گرفت!


تصمیم مهم جادوگر...

اون یه قلم با شاخه ی درخت درست کرد و چون تو سیاره فرشته ها ، مرکبی وجود نداشت ، اون با اشکهاش که حالا دیگه رنگ خون بودند، شروع کرد به نوشتن!

اون با هر کلمه ، یه تیکه از احساسشو می گفت! این جوری یه جورایی انگار گرومپ گرومپ دلش کمتر می شد! اون نوشته هاشو فقط برای باد می خوند. از اون موقع به بعد جادوگره دیگه تنها نبود چون باد حرفای اون رو می شنید.باد با اون توی رازش سهیم شده بود!
باد نوشته هایی رو که جادوگر می سپرد به اون با خودش می برد به سیاره های دور دور دور...(آخه می دونی اونا تو سیاره شون کامپیوتر و اینترنت و وبلاگ نداشتند که نوشته هاشونو بذارن توی یه وبلاگ! واسه همین جادوگر ما چاره ایی نداشت جز سپردن اونها به باد و امیدوار بودن به این که باد اون نوشته هارو به اهلش بسپاره!)


و در پایان:

نمی دونم باد با شما هم دوسته و نوشته های جادوگر رو برای شما هم میاره یا نه! حتی نمی دونم شما که اینها رو می خونین ، از جنس فرشته های بدون قلبین یا از جنس جادوگرایی که یه چیزی تو سینه اشون گرومپ گرومپ می کنه! نمی دونم شاید حتی یکی از شماها ، از جنس اونی باشین که هر شب به خواب جادوگر میره و اون رو توی خواب صدا می کنه! به هر حال ، با وجود اینکه نمیشناسمتون بهتون سلام میکنم و یه رازی رو بهتون می گم!


یه راز مهم...

منم یه جادوگرم! یه جادوگر که تو سیاره خودم،بین فرشته ها گیر کرده ام!منم نوشته هامو می نویسم و می سپرم به باد! شاید یه جادوگر دیگه، توی یه سیاره ی دیگه، اونا رو بشنوه و بفهمه که هیچ جادوگری توی دنیا تنها نیست!همه ی جادوگرای دنیا حتی اگه از هم دور دور دور باشند می تونن هم رو دوست داشته باشند! همه ی جادوگرهای دنیا مال یه سرزمین قشنگ و سبزن و یه روزی به اونجا بر می گردن.تنها فرقش اینه که بعضی ها زودتر می رن و بعضی ها دیرتر. مهم اینه که تا به اون سرزمین نرسیدیم، خودمون رو واسه ی یه زندگی سبز در کنار هم آماده کنیم.

من خودم رو این جوری بهتون معرفی میکنم:

the witch 150!

این که چرا فعلا" اسمم جادوگر صد و پنجاهه، یه رازه ! مثل همه ی رازهائی که به افسانه ی شخصی جادوگرها مربوط می شه!این اسم رو زمانی که احساس کردم یک جادوگر سرگردان هستم روی خودم گذاشتم!
اما بعدا" می بینید که بله!در درسهای آتی به عنوان جایزه اسم خودم رو تو دفتر جادوگرها، یه پله بالاتر برده ام و مثلا" گذاشته ام جادوگر طلائی و بعدش هم جادوگر سفید و جادوگر عشق ...تا اینکه یه روز اسمم از جادوگر به پیام آور محبت ( یوحنا) تغییر کنه. ( چرا یوحنا؟! اینم فعلا" یه رازه!.)
نمی دونم شما جادوگر شماره ی چندین؟! اگه شما هم از جنس ما جادوگرا بودین، اگه دوست داشتین، بنویسین جادوگر شماره ی چندین؟شاید این جوری،یه روزی اینقدر تعدادمون زیاد شد،که تونستیم همه با هم یه سیاره درست کنیم به نام سیاره ی جادوگرا!


اینم بگم شماره تون هر چی که بود، هر جای دنیا که بودین،هر چی که توی دلتون می گذشت،

همیشه یادتون باشه که :

اگه یه جایی یه کسی رو دیدیم که با بقیه فرق داشت، به بهانه ی جادوگر بودن، تنهاش نذاریم.....


تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq

یه راز مهم...

منم یه جادوگرم! یه جادوگر که تو سیاره خودم،بین فرشته ها گیر کرده ام!منم نوشته هامو می نویسم و می سپرم به باد! شاید یه جادوگر دیگه، توی یه سیاره ی دیگه، اونا رو بشنوه و بفهمه که هیچ جادوگری توی دنیا تنها نیست!همه ی جادوگرای دنیا حتی اگه از هم دور دور دور باشند می تونن هم رو دوست داشته باشند! همه ی جادوگرهای دنیا مال یه سرزمین قشنگ و سبزن و یه روزی به اونجا بر می گردن.تنها فرقش اینه که بعضی ها زودتر می رن و بعضی ها دیرتر. مهم اینه که تا به اون سرزمین نرسیدیم، خودمون رو واسه ی یه زندگی سبز در کنار هم آماده کنیم.

من خودم رو این جوری بهتون معرفی میکنم:

the witch 150!

این که چرا فعلا" اسمم جادوگر صد و پنجاهه، یه رازه ! مثل همه ی رازهائی که به افسانه ی شخصی جادوگرها مربوط می شه!این اسم رو زمانی که احساس کردم یک جادوگر سرگردان هستم روی خودم گذاشتم!
اما بعدا" می بینید که بله!در درسهای آتی به عنوان جایزه اسم خودم رو تو دفتر جادوگرها، یه پله بالاتر برده ام و مثلا" گذاشته ام جادوگر طلائی و بعدش هم جادوگر سفید و جادوگر عشق ...تا اینکه یه روز اسمم از جادوگر به پیام آور محبت ( یوحنا) تغییر کنه. ( چرا یوحنا؟! اینم فعلا" یه رازه!.)
نمی دونم شما جادوگر شماره ی چندین؟! اگه شما هم از جنس ما جادوگرا بودین، اگه دوست داشتین، بنویسین جادوگر شماره ی چندین؟شاید این جوری،یه روزی اینقدر تعدادمون زیاد شد،که تونستیم همه با هم یه سیاره درست کنیم به نام سیاره ی جادوگرا!


اینم بگم شماره تون هر چی که بود، هر جای دنیا که بودین،هر چی که توی دلتون می گذشت،

همیشه یادتون باشه که :

اگه یه جایی یه کسی رو دیدیم که با بقیه فرق داشت، به بهانه ی جادوگر بودن، تنهاش نذاریم.....

تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.


توضیحات یک جادوگرقبل از شروع کلاس جادوگری!

سلام ! دوست های خوبی که اصرار داشتین کلاس جادوگری راه بندازیم و سنت ماه رو کار کنیم،من باید چند تا چیز رو حتما" حتما"همین جا بگم:

اولا" من فقط یک جادوگر سرگردان هستم که تازه بعد سالها به خودم ارتقای رتبه دادم و شده ام جادوگر عشق! استاد این کار نیستم!استاد " انسان شدن " نیستم!من فقط یک مشاور هستم!استادهای واقعی انسانهای راستینی هستند که سنت خورشید رو بلدن!به نظر من استاد اعظم خداست و نماینده ی اون در زمین امام عصر هستند.من خودمم یک شاگرد کوچولو هستم! امادر هر حال، اگه دلتون می خواد تمرین هایی رو که این جادوگر برای رسیدن به رضایت انجام داده و به نتیجه رسیده،را با هم انجام بدیم حرفی ندارم! اما یادتون باشه،توی این کلاس همه شاگردیم! استاد ، ضمیر درون و خود آگاه ماست! همان روح خداوندی!

دوما"من واقعا" نمی خوام همه ی تمرین های قبلی رو که تجربه کردم، اینجا آموزش بدم! توی پست قبلیم ، توضیح دادم چرا! می خوام سراغ مفید ترین و عملی ترینهاش برم! شما می تونین خیلی مفصل در باره ی چاکراهای بدن، تغییر دادن فکر آدم ها و هیپنوتیزم و ... توی کتابها و وبلاگ های مربوطه ، مطالعه کنین. بنابر این به من اجازه بدین به جای بحث های تئوری، بعضی تمرینات عملی رو با هم انجام بدیم!درسهای خودشناسی بعلاوه ی بعضی تمرینات دیگه که فکر می کنم لازمه بدونید.

سوما" یادتون باشه ، هر سفر با یه گام کوچولو شروع می شه! یه سفر عجیب ، مجموعه ای از گام های کوچیکه! پس انتظار نداشته باشین این تمرین های ذهنی خیلی عجیب و غریب باشن یا یک شبه شما رو به یه درمانگر روح و ذهن تبدیل کنن! یادتون باشه این ها ظاهرشون خیلی ساده و معمولیه اما اگه واقعا" انجامش بدین به نتایج فوق العاده ای می رسین!

چهارما" ما اصلا" می خوایم چی کار کنیم؟! می گم...یه سری اجی مجی لا ترجی های اساسی که باعث می شه خودمون، درونمون، ذهنمون، و انرژی هامون رو بشناسیم! با هم تمرین کنیم چه طوری با نیروی ذهنمون، حوادث خوب واسه خودمون و دیگران به وجود بیاریم!چه طوری با فکر، آرزوهامون رو جامه ی عمل بپوشونیم! چه طوری با دادن انرژی به خودمون، و دیگران ، شفا هدیه کنیم!چه طوری تله پاتیمون رو با دیگران افزایش بدیم! چه طوری درس های بدی ، که گاهی تو زندگی هامون تکرار می شن، رو تغییر بدیم! و........ و در کل ، به احساس رضایت و عشق و آرامش دست پیدا کنیم!

پنجما"کی گفته من، واسه گفتن این ها مزد نمی خوام؟! چون خودم هم ، وقت ، انرژی و حتی پول زیادی واسه یاد گرفتنشون هزینه کردم!پس معلومه که مزد می خوام! یکیش دعای خیره! دومیشم اینه که هر کسی که می خواد این تمرین ها رو شروع کنه، یک نفر رو تشویق کنه که اونم با ما شروع کنه! یک نفر که دوستش دارین و احساس می کنین خیلی شاد نیست! خیلی آروم نیست! خیلی راضی نیست! اگر چه ، بیشتر آدم ها این عدم رضایت رو دارن! و از طرفی این تمرین ها واسه ی همه ی آدم هاست نه فقط ناراضی ها!خوب! قبوله؟! قول دادین ها! به قولتون عمل کنین! چون تو این دنیا هر چیزی مثل بومرنگ به خود آدم بر می گرده!(کارما)

ششما" اگر کسی از کلمه ی جادوگری بدش اومد ، اسم این ها رو واسه ی خودش بگذاره کلاس خود شناسی! کلاس NLP ! کلاس انرژی در مانی ! یا حتی کلاس خدا شناسی! (مگه نه این که با شناخت خودمون ، به شناخت خدا می رسیم؟! مگه نه این که به تعداد آدم ها ، راه واسه رسیدن به خدا وجود داره؟! ) می گفتم... اگر کسی هم اصلا هیچ کدوم رو دوست نداشت، دعا کنه من زودتر به مرتبه ی انسان واقعی بودن برسم تا حرف های بهتری واسه گفتن داشته باشم!

هفتما"من سعی میکنم زود به زود مطالب مربوط به کلاس جادوگری رو آپ کنم. شرط اول این کلاس داشتن اشتیاقه! پس اگه خواستین شروع کنیم مواظب باشین جا نمونین!


هشتما" هر کی می خواد با من همراه بشه ، یه دفتر چه ی کوچیک واسه ی خودش تهیه کنه! یه دفترچه که بتونین راحت با خودتون داشته باشینش ! اسم این دفترچه را می گذاریم: دفتر مراقبه.(تو پست بعدی که اولین تمرین رو به صورت جدی شروع می کنیم، بهتون می گم چرا!)

نهما"از من انتظار نداشته باشین همه چی رو توضیح مفصل بدم یا دلیل بیارم که چرا و چگونه. منابع زیادی هست که خودتون باید دنبالش برین!


دهما"اگه هستی ، تا آخرش باش! محکم باش! به خودت اعتمادکن! نگو از کجا معلوم که بشه! واسه نفی هر چیزی باید اون رو شناخت، بعدا" حکم به رد یا قبولش داد. نگو : وای بازهم اصول روانشناسی! وای بازهم درس های دینی! اما این رو هم بدون که توی انسان شناسی همه ی این ها هست. نگو وای کی وقتشو داره! چون این تمرینات ، همراه با زندگی معمولیت انجام میشه ، و تازه وقتش خیلی کمتر از وقتیه که با افکار هدایت نشده مون ، اتفاق های بد می سازیم و بعدش می شینیم غصه می خوریم!
خوب ، حالا اگه هستی، اگه مطمئنی تا آخرش هستی، بگو خدایا به امید تو شروع می کنم.منم بهت تبریک میگم. اصلا" بگذار همون چیزی رو که استاد خودم روز اول بهم گفت ، بهت بگم:

بهت تبریک میگم! هیچ چیزی توی دنیا اتفاقی نیست! اگه الان اینجایی، اگه این ها رو می شنوی و می خونی،حتما" انتخاب شدی! حتما" زمان تو فرا رسیده! پس قدرش رو بدون!
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq

و اما درس اول:

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.


کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه 1_ دفتر مراقبه)

به کلاس جادوگری یک جادوگر خوش آمدید!
سلام .سلام.سلام.سلام.سلام! سبز باشی! وقتی من نوشتن این درسها تو وبلاگم رو شروع کردم عید فطر بود.به همه گفتم : حالا وقتشه قولهایی رو که شب قدر به خدا دادیم ، بهشون عمل کنیم! آخه می دونی... قول دادن راحته که خدایا دیگه مهربون می شم! دیگه فکر بد نمی کنم! دیگه دل کسی رو نمی شکنم! اما عمل کردنش...؟! می خوایم عمل کنیم، اما یکهو می بینیم باز یه دروغ کوچولو، بعدش یه فکر منفی کوچولو،بعدش یه غیبت کوچولو... وای! یکهو می بینیم عید فطر سال دیگه شده و همونی هستیم که بودیم! خودم رو می گم!ایادته که گفتم منم یه شاگرد کوچولوی این کلاسم! اما به هم کمک می کنیم تا همه مون بی تجدیدی قبول بشیم، باشه؟!
اول کلاس ، از خدا تشکر می کنم! بعدش ازبابا و مامان جادوگره! بعدش از همه ی استاد های خوبم تو همه ی این سالها!



واما اولین درس جادوگری...

یادتونه گفتم هر کسی یه دفترچه ی کوچیک داشته باشه؟ اسم این دفتر رو می گذاریم:
دفتر مراقبه

ما همه ی تمرینهایی رو که باید انجام بدیم و اون هایی رو که انجام دادیم و حتی اون هایی رو که تنبلی کردیم و انجام ندادیم ، این تو می نویسیم. باشه؟


ما،بارها و بارها ، مثلا" تصمیم گرفتیم، فکر بد نکنیم ، اما یکهو به خودمون میایم و می بینیم یه عالم فکر بد و منفی کردیم.در حالی که می دونیم کارمون درست نیست اما در طی سالها اینجوری خودمون رو شرطی کردیم که اختیار افکار و کارهامون کاملا" دستمون نیست! ببین... این فکر بد واسه ی هر کسی یه شکلی داره! واسه یکی فکر و رفتار گناه آلوده که می تونه هر چیزی باشه! واسه یکی مثلا این که از عشقش جدا شده، حالا باید فراموشش کنه اما نمی تونه! واسه ی یکی همه ی استرس هاو اضطراب هایی که داره و... و... و... و... همه ی ما، یه چیزهایی داریم که می دونیم نباید داشته باشیم اما به داشتن اون ها شرطی شدیم! نا آگاهانه هم شرطی شدیم! اولین کار تو کلاس جادوگری، اینه که یاد بگیریم دوباره خودمون رو شرطی کنیم! اما این دفعه آگاهانه!

برای شرطی شدن آگاهانه ، یه روش سه قسمتی وجود داره، به نام:
مشارطه.مراقبه.مکاشفه.

مشارطه:یعنی ما ،یه شرطی واسه ی خودمون می گذاریم! حالا هر شرطی!مثلا" شرط می گذاریم به هیچ چیز ناراحت کننده ای فکر نکنیم یایه روز شکلات نخوریم یا...

مراقبه:یعنی ما،مراقبت می کنیم که به شرطی که گذاشتیم، عمل کنیم!

مکاشفه:یعنی ما،کشف می کنیم! یعنی ما خودمون رو بررسی می کنیم، ببینیم، به شرطی که واسه خودمون گذاشتیم، چقدر عمل کردیم!

نکته ی اول: سنگ بزرگ، علامت نزدنه! هیچ وقت در شروع یه مشارطه، نمی گیم تا ابد! تا آخر عمر!
مثلا" صد بار هم بگیم تا ابد همیشه خوشحال می مونم،فایده ای نداره!چون، بعد می بینیم در واقعیت اینجوری اتفاق نمی افته! اون وقت ، فقط دوباره ناامید می شیم ، تازه به خودمون هم بی اعتماد می شیم و این باعث می شه این پیام بد رو به خودمون القا کنیم که من هیچ وقت نمی تونم!
پس در ابتدا برای هر مشارطه یه زمان کوچولوی قابل تحمل می گذاریم! مثلا" یک ساعت! بعد کم کم می کنیمش 5 ساعت، بعد یه روز در هفته، بعد ... تا برسیم به همیشه!
نکته ی دوم:بعد از اینکه یه شرط واسه خودمون گذاشتیم، همه ی سعیمون رو می کنیم تا بهش عمل کنیم . بعدش دفتر مراقبه رو بر میداریم و واسه ی خودمون می نویسیم که :
من ، (اسمتم بنویس)،موفق شدم به شرطی که برای خودم گذاشتم ،عمل کنم! آفرین به من!
تازه می تونی یک عالم هم خودت رو تحویل بگیری و از خودت تشکر کنی! حتما" این کار رو بکن! تو خیلی قوی هستی که تونستی به شرطت عمل کنی! اصلا" مهم نیست شرط چی بوده یا اینکه زمانش خیلی کوتاه بوده! مهم اینه که تونستی! وقتی زمان عمل کردن به شرطت طولانی تر شد ، حتی برای خودت هدیه بخر! کادوش کن ! روش بنویس تقدیم به خودم که به قولی که به خودم دادم، عمل کردم! یا به خودت جایزه بده! هر چی! مثلا" یه چایی داغ! یه کش سر! یه استراحت دلچسب! هر چی که دوست داری! اما یادت باشه ،، حتما" ، هم شرطت رو و هم زمان مراقبه و هم مکاشفه ی تهش رو توی دفتر مراقبه بنویس!
نکته ی سوم:ما از حالا زیاد با این مشارطه، مراقبه، مکاشفه سر و کار داریم! پس جدی بگیرش!


تمرین این جلسه:
می خوام یه چیزی رو واسه خودت مشارطه کنی و بعد مراقبه و بعد مکاشفه.و همین الان توی دفتر مراقبه بنویسیش.اگه دوست داشتی می تونی شرطت رو تو قسمت نظر خواهی وبلاگم بنویسی. مثلامن الان واسه ی خودم مشارطه کردم به مدت 3 ساعت،خیلی خوش اخلاق باشم، به همه لبخند بزنم، و هر کسی رو که دیدم توی دلم براش آرزو کنم همه ی آرزوهاش تو این روز عید بر آورده بشه!


مثلا" من تصمیم گرفتم برای عمل کردن به مشارطه ی امروزم پیش یک کسی برم که به مهربونی من احتیاج داره! زود زود آپ میکنم! زود بیاین.


اینم شعار ما تو کلاس جادوگری:

خدایا، به ما کمک کن اینقدر با جادوی عشق درونمون یکی بشیم که از ما فقط اسمی باقی بمونه و بقیه اش، فقط، تو باشی!
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq

نازگل جان این درس اول بود
باید تمرینات رو شروع کنید و بیایید و بگید که چه کردید

126 درس هست که تقریبا هررزو میام و یه درسو میگذارم البته شاید یعضی روزها نتونم بیام ولی اگر خدا و کائنات کمکم کنن انشاالله میتونم هرروز بیام
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq

انشاالله
اینجا رو برای دوستای خوبم تو این تایپیک زدم:

http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=731191&PostID=31279437#31279437
شما هم به ما بپیوند
خوشحال میشیم
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq
فران جون به شما بستگی داره درسها طوری هست که میشه روزی سه تا 4 تا حتی بیشترو انجام داد اما باید نتیجه بخش یاشه
من میتونم همه رو یک جا کپی کنم اینجا و خودتون برید بخونید و تمرین کنید ،اگر کسی موافق این روشه لایک کنه وگر نه اگر پیشنهاد دیگه ای دارید خوشحال میشم
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز