دلم خیلی گرفته پس خدا کجاست

منم خیلی دلم گرفته خیلی خیلی همش میگم خدایا منو بکش ولی به بچهام ک فکرمیکنم دلم نمیخوادبمیرم

من خدارادارم /خداراداشتن کارکمی نیست

در ان وقتی ک زخمی در دل اید /بجز لطف خدایم مرحمی نیست..

نمیدونم چرا خدا بامن اینکارو کرد واقعا دیگ دوست ندارم دعاکنم حتی

عزیزم میشه بگی ازچی ناراحتی؟

اون زندگی خونه بابام اینم ازپیش شوهر واقعا دلم ب کی خوش باشه میدونم این بچهام هم درآینده ولم میکنن میرن خیلی تنهام 

شوهرم بدون دلیل باهام حرف نمیزنه امروز رفتم کنارش بم میگه نجس برو .واقعامگه من چیکارکردمه .اونم ازپدرومادرگلم که پدرم با بی فکریاش هنوز ک هنوزه داره خانوادشو عذاب میده توفقر دستوپامیزنن. مادرم وقتی میاد خونمون آبروموجلوشوهرم میبره هرچی میبینه میگه اگ لازم ندارین بدینش من. شوهرمم ک توموقع دعوا سرکوفت میزنه.

فقط خدا

عزیزم منم همه این سختیارو کشیدم وخیلی مسایل دیگ هم بود توزندگیم اتفاقا همینا باعث شدن فهمیدم فقط خداست ک میمونه ادمارو داشته باش اما انتظاری ازاونامداشته باش ارامش یعنی صمیمی ترین دوستت خداباشه هرلحظه بیاد خداباش باعشق خداشاد باش میبینی که چقدر باوجود خدا ب همه بی نیاز میشی اگ دیدی سخته  بگی ادم همدم میخاد یجای کارمیلنگه اونم اینجا ک هنوز دل از ادمانکندی باهمه باش همه رو‌داشته باش اما فقط از خدا انتظار داشته باش 

چی بگم خداهیچوقت رو ب من نکرد اینقدر تودبیرستان زرنگ وباهوش بودم همیشه جزو نفرات اول بودم اینقدرنداری کشیدم همه بچه ها میرفتن سینما من پول نداشتم هزینش فقط دوتومن بودمینشستم تومدرسه تا بقیه برگردن فک کن ازیه کلاس ۴۰نفره فقط من بودم نمیرفتم . آخرشم دیگ اینقدربدبخت شدیم رفتیم تویه تک اتاق زندگی کردیم دیگ براکنکور نتونستم درس بخونم افتادم توفکر ازدواج من ساده بدبخت گیر این مرد هفت خط شدم چه بدبختی ها هم پیش شوهرم نکشیدم یه سالی بودک اخلاقش بهترشده بود حالا بازم همونطور شده.خدا منو ول کرده 

عزیزدلم اینجوری نگو بخدا منم سختی اینجوری کشیدم بابای منم بی پوله الانم بخاطر ی مسعله ای ک پولشو ینفر بالا کشید مجبور شد خونشونوبفروشه زیرقیمت تاقرضشو اداکنه الانم مامانم غصه میخوره  اما من سپردم ب خدا تامشکلشون حل شه مطمعنم حل میشه

باعث بانی همه ی بدبختیام پدرمه ب مادرم خیانت میکرد هرچی درمیاورد میلیون میلیون خرج زنای هرزه میکرد ماروهم توبدترین شرایط گذاشت واقعا نمیبخشمش مادرساده بدبخت منم اصلا نمیدونست شوهرش چه دسته گلیه همیشه صرفه جویی میکرد یه بار یه لباس درست حسابی برامون نخرید.آخرش خواهرموبرادرم بش گفتن جریانو دلش شکست ولی هیچکاری نکرد