ممنون میشم نظرات خودتون یا تجربه هاتون رو در این مورد بگین
دخترم ۸سالش هست
خودش از خیلی وقت پیش هی بهم میگفت چرا خدابه من خواهر نمیده کلا لباس بچه میبینه دوق میکنه اما خیلی خیلی حساس هست و حسودی هم میکنه به بچه های فامیل اگه بهشون محبت کنم
از این بابت میترسم خوب ۸ساله سوگلی و تنها نوه دو طرف بود
الان موندم کی بهش بگم یه نینی تو راهه
میدونم خوشحال میشه اما حالا حس حسادت ممکنه بعد بدنیا اومدن باشه
سوالم اینخپه چه زمانی خوبه بهش بگم
فعلا نگو
واااووو یه روز صبح که دوتایی تنهایین بهش بگو بیااا به شکم مامان دست بزن توش یه نی نیه ان شالله به سلامتی بدنیا بیاد
سعی کن الان بگی که از وقتی حامله ای با بچه ارتباط بگیره
با همسرتون دو تايي بهش بگيد اينم بگيد كه اين باعث نميشه كه ما تورو كمتر دوست داشته باشيم
من الان دوماهمه
برای سونوگرافی قلب باهام اومد دکتر اصرار که منم میام تو
اومد صدای قلب رو شنید بعد هی ازم میپرسید اون صدای تیک تیک چی بود مثل ضربان قلب منم گفتم صدای کامپیوتر بود
همین الان بگو ماشالله بزرگه واسه خودش خانومی شده بهش بگو من فقط تورو دوس دارم چون تو بچه دوست داشتی برات میارم فقط تو خوشحال بشی قول بده دنیا اومد کمکم کنی اینطوری خوشحال میشه
ازوقتی شکمت بزرگ شد بگو
عزیزم از نظر روانشناسی میگن بهتره ماهای آخر که شکمتم مشخصه بگی
الان اولا شدیدا ذهن بچه درگیر چگونگی خلقتش میشه و اینکه چرا هیچی ازش معلوم نیست..
دوما صبر و تحمل بچه۸ساله قدری نیست که مثل بزرگترا۹ماه انتظار بکشه..
از همین الان زمینه سازی کن، فکرشو بنداز تو سرش.
بهش بگو دخترم، اینجوری تنهایی بهتره یا دوست داری من و بابا برات یه خواهر یا برادر بیاریم؟
بعد مثلاً چند روز بعدش که بردیش پارک، یه خواهر و برادر رو نشون بده بهش، بگو تو هم اگه یه خواهر دیگه داشتی اونقدر بهت خوش میگذشت و دوتایی هوای همو داشتین و....
همینجوری هی از خوبی های خواهر و برادر داشتن بگو، بعد بذار خودش بیاد ازت بخواد که دیگه تنها نباشه، اون وقت بعدش بگو ما بخاطر تو و اینکه تنها نباشی یه نی نی میخواییم بیاریم
عزیزم همین الان بهش بگو بزار با بچه ارتباطت برقرار کنه
تو بارداری قبلی انگار بهش الهام شده بود مدام بهم میگفت مامان تو خونه شبا احساس میکنم صدای نینی میاد یا هی میگفت خواب دیدم یه خواهر دارم
وقتی جنسیت رو فهمیدم یه دختره بهش گفتم بی نهایت ذوق کرد خیلی خوشحال بود مدام تو رویاهاش باهاش بود میوند لمسش میکرد
اون موقع شش سال و نیمه بود
متاسفانه دوهفته بعدش نینی رو از دست دادیم و دخترم بدجور ضربه روحی خورد تا چند ماه
الان از اون حال میترسم
البته خدا نگه داره هر دو رو بران اما چون یه تجربه بد داریم موندم
چند ماهگی بهش بگم
هروقت خواستی میتونی بگی فقط خیلی مواظب باش حساسش نکنی. مثلا اگر عادت داره بپره روت، بهش نگی نکن بچه آسیب میبینه. بعد تولد بچه هم بهش مسئولیت بده تا اون حس مسئولیت داشته باشه نسبت به خواهر یا برادرش. برای هیچکاری دعواش نکنی یوفت. مثلا بگو دخترم دو دقیقه مراقب خواهرت یا برادرت باش من برم فلان کارو بکنم. بزار هس کنه اون داره بچه رو بزرگ میکنه و هرجا میشینی ازش تعریف کن که چقدر قشنگ بچه داری میکنه
از الانم آمادش کن. بهش بگو یه نی نی تو راهه ولی منکه نمیتونم تنها بزرگش کنم تو باید کمکم کنی.... آمادش کن که منتظر به دنیا اومدن اون باشه تا بتونه چیزایی که بهش گفتی رو عملی کنه
موافقم از الان زوده بگي بذار يكم ديگه بگذره چون بچه ها تحمل ٩ ماه منتظر موندن رو ندارن
پس بهتره لااقل تا شکم درمیاد نگم بهش؟
خودش میگم که یه مدته خیلی گیر داده چرا من یه خواهر ندارم
هی میگه خدا منو دوست نداره چون اون خواهرم رو ازمون گرفت اگه بود الان من تنها نبودم
کلا هر کی رو میبینه یه خواهر داره این ذوق میکنه
مسئله اصلی هم اینه ایشون فقط خواهر قبول دارن اسمشم گذاشته
