اگه تایپیکای قبلی مو خونده باشین در جریانین که همش توخونه یچی میدیدم یا یه سروصدایی میومد،الان با دخترم تواتاق بودیم که اومدم برم اشپزخونه اب بخورم یه لحظه انگار تو حال یه ادمکاملا لخت خوابیده بود😑😑
زندگی مثل بازی حکمه، حتما لازم نیست دست خوبی داشته باشی،اگه یار خوبی داشته باشی،بابدترین دست هم برنده ای
❤دختر فروردین عاشق پاییز...جنوبی وخونگرم❤الان دقیقا اونجاییم که فریدون مشیری میگه: رک بگویم از همه رنجیده ام😔 ازغریب و آشنا ترسیده ام ❌بی خیال سردی آغوشها🫂 من به آغوش خودم چسبیده ام🤰
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
منم جن دیدم به چشمام ، اما توهمات یه پیرزن بود که وارد ذهنم شد. هیچ وقت اون روزها رو فراموش نمیکنم ، در اصل جن نبود ، منوترسونده بودن تو خیالتان همش یه نفر لخت جلوم بود و وحششششششتناک، خدا لعنتت کنه اون پیرزنی که به من گفت جن تو خونه تونه، جن وجود نداره، خیالت راحت، اون پیرزن جنگیر رو گرفتن اعدامش کردن، نترس، هیچ موجود ماورایی وجود ندارد اینا همش زاییده ی خیالاته و ترس،