هععی یادش بخیر
این بستنیا رو تابستون میذاشت 9 صب
مدرسه نداشتیم همون موقع بیدار میشدیم
مام خونه مون شهرستان سرتاسر پنجره داشت و بالکن و حیاط
تمام پنجره ها باز بود بوی هوای صبح تابستون میومد
صبحونه هم مربای به ک مامانم درست کرده بود ب چ خوششمزگی
نسیم تابستونی میزد مربای به چای شیرین میخوردم و بستیا رو نگاه میکردم😭😭😭😭
اون قیفی هم چقد ناااز داشت هی قر و تاب میداد خودش رو اون داداشش شکلاتی هم همیشه مراقبش بود
توهر برنامه هم برا یکی از بچه ها تولد میگرفتن کیک قاچ میکردن ب همه شون میدادن
من همیشه دقت میکردم ببینم تیکه کی از همه بزرگتره میگفتم اع این چ خوش شانسه
وااا یاد اون روزا بخیر😣😣😣