براش دعا گرفته بود ک دخترعموم خودکشی کنه. میگفته حالا ک زن من نمیشه نمیزارم زن کس دیگه یی بشی روزگارت سیاه میکنم
شب من خونشون بودم خوابیده بودیم یهو دیدیم در حال باز شد پاشدیم چراغ روشن کردیم دیدیم دخترعموم چشماش بسته ست دستش دراز کرده انگار یکی داره دستشو میکشه و پشت سرش راه میره و کلولو میکشید براخودش میگفت دارم عروس میشم زن عموم گریه شده بود عموم قران مبخوند پسر عمومم در حیاط وایستاده بود اونم اسرار داشت ک درو باز کنه میگفت ولم کن فلانی اسم همون خواستگارشو میگفت پشت در منتظرمه من میخام زنش بشم بعد یهو انگار دستش ول شد افتاد زمین غش کرد