منم عین تو میترسیدم.ازهمه چی ک طلاق نمیده
ازاین میترسیدم ک وای خدا جام توی خونه بابام.نیس
اما یکبار واسه همیشه تصمیمو جدی گرفتم
شوهرم ی روز ک نشستیم خیلی رک بهم گفت نمیخوامت بیا جدابشیم
من اولش دلگیرشدم...
اما فکرامو کردم
خوبیاش وبدیاشو گذاشتم کفه ترازو
ب خودم گفتم وقتی اون ک مرده اومده قیدمنو زده گفته نمیخوامت چ تضمینیه ک فردا با ی بچه منو بخواد
زندگیمون ب منجلاب تبدیل شده بود
داغونع داغون
قید دلم وقلبمو زدم
فقط لباسامو جمع کردم دونه ب دونه
ومدارکمو بردم والفرار
البته بگم ک مادرم اومد اونجا وخانوادش منومادرمو رسوندن