چند روز پیش یه کاربر دوبار تاپیک زد با عنوان داستان واقعی از جن منم کنجکاو شدم دنبال کردم بیشترشو که هردو بار هم ترکید بعد توی تل گرام کانال زدن که منم عضو شدم خلاصه امروز صبح پسرم یکم از شیرشو خورد بقیشو گذاشت رو میز که بهد بخوره بعد که اومد دید لیوان خالیه به من گفت تو شیرمو خوردی گفتم نه😨حالا هم دراز کشیده برنامه میدید گفت مامان تو زدی تو کمرم گفتم نه گفت یکی انگار زد تو کمرم 😨😨یعنی چی بوده ،،
خونه مامان بزرگم کسی زندگی نمیکرد من حس میکردم یکی اونجا هس خلاصه بعد که گل میزاشتمو اینا بعد به مامانم میگفتم من فلان چیزو میخام چون وسایل اضافیمون اونجا بود بعد میرفتم میدیدم گله هستش😂 کسی برش نداشته ، 😉😉😉
[QUOTE=62962033]خخخ نامه چی مینوشتی خودمونیما یهو یه چی میدیدی چیکار میکردی اخه خودت دلت میخواسته ببینیشون دیگه[/QUOTE اگه واقعا چیزی هم وجود داشته خودشو بهم نشون نداده چون بچه بودم و ترسووووو
ولی جنو نمیدونم اما پدرشوهر من خیلی چیزا دیده بود همشموشوهرم برام تعریف کرده هر کدوم یه قصه آل دیده بود قول بیابونی گرگ نما راستی جنم دیده بود واویلا یه لحظه ترسیدم
خدایا به حق امام حسین مشکلاتمون رو حل کن برای رفع مشکلم خواهشن یه صلوات بفرستین برام
بخدا یه دختر عمو پسر عمو بودن که گرگنما شده بودن پدرشوهرمو کدخدای اونموقع با یه سری ادم رفته بودن دختررو نجات داده بودپدرشوهرم اما پسره چون حمله کرده بوده کشته بودنش بد ادم شده بود وقتی مرده بود باباقدیم خیلی چیزا بوده اینم داستانش عشقی بودا اما من اخرشو گفتم
خدایا به حق امام حسین مشکلاتمون رو حل کن برای رفع مشکلم خواهشن یه صلوات بفرستین برام