یه زن مال یه روستای دور افتاده که تو ۴۰سالگی از شوهرش طلاق گرفته بخاطر اعتیادش و پسر۵سالشم داده به پدرش ورفت خونه ی برادرش،برادرش فوت میکنه و این بعد از دوسال زن یه مردی شد که سرگرد بازنشستست و یه پسرم داره و خونشون تو شهره ومستاجرم نیستن.همه چیه این خانم تغییر کرد.حرف زدنش لباس پوشیدنش،ولی شوهرش سر کوچکترین چیزی کتکش میزد تا جاییکه الان بله قربانگوی شوهرشه از ترس.شوهرشم شدیدا به پسرش وابستست و یک لحظه نیست ازش بی خبر باشه وهمیشه بهترین قسمتای غذا مال پسرشه. زنم بیکارنبوده البته و حسابی به خودش رسیده،دوا دکتراشو رفته طلا گرفته لباس و...ولی شوهرش مجبورش کرده از خونوادش سهم الارث بخواد وازشون شکایت کرده و کاملا قطع رابطه شده باخونوادش و بهش گفتن دیگه اینجا پیدات نشه. ضمنا دیگم بچه دارنشد این خانم