2777
2789
عنوان

😍یه رمان عاشقااانه که مطمئنم عاشقش میشین😍😍

| مشاهده متن کامل بحث + 15608 بازدید | 192 پست

دوستان رمان خیلی طولانیه

نتم داره تموم میشه.مجبورم خلاشه کنم براتون.




در نهایت هانیه برمیگرده خونه و دیگه دختری شو از دست داده و دیانه کمکش میکنه تا روحیه ازدست رفتشو بدست بیاره و بعدها براش خاستگار میاد و با این موضوع کنار میاد و باهم ازدواج میکنن.با اینکه دیانه خیلی امیرحافظو دوس داشت ولی امیرحافظ با نوشین ازدواج کرد و اصلا متوجه علاقه دیانه به خودش نشد.دیانع توی عروسیش شرکت میکنه و وقتی امیرحافظو با نوشین توی لباس عروس دامادی میبینه گریه میکنه که اینجا هم امیرحافظ فکر نمیکنه که دیانه دوسش داشته.چون بیشتر به چشم خواهر نگاش میکرده

دعا کنین مامان بشم.توروخدا یه صلوات برام بفرست مامان بشم😢😢😢

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

مرجان از ایران رفت چون تمام تلاش و سعیشو کرد که نظر احمدرضا رو جلب کنه ولی نشد.بی بی هم مرد و دیانه خیلی بی پشتوانه شد ولی محبت احمدرضا از اون روز نسبت به دیانه بیشتر شد.دیانه علاقه داشت درس بخونه و احمدرضا براش کتاب خرید تا بره دانشگاه.تو تمام این مدت احمدرضا بدش میومد که حتی پارسا که پسر همسایه شون بود به دیانه نگاه کنه یا هم کلام بشن باهم.احمدرضا بعد از رفتن مرجان و فوت بی بی یه روز به دیانه گفت که دوسش داره و بهش علاقه منده.این قضیه با خاله و خانوم جون درمیون گذاشته شد و اومدن خاستگاری .دیانه اصلا باورش نمیشد که قراره با احمدرضا ازدواج کنه.محبتای احمدرضا بعد از فوت بی بی و رفتن مرجان باعث شده بود محبت احمدرضا به قلب دیانه نفوذ کنه اون شب احمدرضا گفت که خوشبختت میکنم و بابت تمام بدی هایی که گذشته بهت شده عذر میهوام.دیانه گفت ولی فاصله سنی ما زیاده که احمدرضا گفت عشق میتونه این فاصله رو پرکنه

دعا کنین مامان بشم.توروخدا یه صلوات برام بفرست مامان بشم😢😢😢

دیانه اون شب حس خوبی داشت قرارشد که فردا تاریخ مراسم مشخص بشه.صبح تلفن زنگ میزنه و خانوم جون بلند صحبت میکنه که یعنی چی؟ مگه دیانه مسخره شماست؟و... قرار میذارن که احمدرضا خودش بیاد برای دیانه توضیح بده.و دیانه خیلی ناراحت میشه و گریه میکنه از اینکه چرا احمدرضا پسش زده.احمدرضا میاد و به دیانه میگه نمیخوام بیوه بشی.من ناراحتی قلبی دارم و باید عمل بشم.بذار بعد از عملم اگه زنده موندم باهم ازدواج کنیم.دیانه گریه کنان گفت منم دوستت دارم و نمیتونم تو این مشکل تنهات بذارم.من باهات میمونم در هر صورتی.احمدرضا که از این همه عشق به وجد اومده بود قرار مراسم رو گذاشتن و باهم به زیر یه سقف رفتن

دعا کنین مامان بشم.توروخدا یه صلوات برام بفرست مامان بشم😢😢😢

اما....بهتون گفتم یا نه که دوست احمدرضا هامون اگه یادتون باشه یه روز که احمدرضا خونه نبوده میادو توی حیاط بهارک رو از دست دیانه میگیره و هولش میده اونطرف حیاط.دیانه هم با این کار هامون زمین میخوره و هامون که مست بوده به دیانه میگه امروز دختری تو برمیدارم و مال خودم میشی.تمام این حرفارو دیانه نمیشنید و داشت به بهارک که گوشه حیاط ناله میکرد نگاه میکرد.موهاشو میکشه تا دیانه به خودش میاد و میگه بهارک بچه احمدرضا نیس.بچه ی منو بهار هست!!!!!!بهار زن احمدرضا روزها و شبایی که فرصت داشت با من بود و همخوابم میشد و درنهایت حامله شد ازم.فکرکردی احمدرضا چرا بهار رو کشت و چرا به بهارک بی علاقه هست.ولی اون نمیدونه که بچه ازمنه. الانم نوبت تویه که باهات حال کنم و داغ دوم رو به دلش بذارم.کم بابام رو احمدرضا تحقیر نکرد برای کارکردن توی شرکتش.

دیلنه جیغ میزنه و ناگهان درحیاط باز میشه و دیانه فقط پاهای احمدرضا رو میبینه و بیهوش میشه

دعا کنین مامان بشم.توروخدا یه صلوات برام بفرست مامان بشم😢😢😢

چون هامون توی پهلو ی دیانه چاقو میزنه و خون زیادی ازش میره.وقتی بهوش میاد میبینه توی بیمارستانه و هانیع بالای سرش هست و سراغ احمدرضا رو میگیره ولی هیچکی حرفی نمیزنه.خلاثه مرخص میشه و میره خونه و بعد از یکی دو روز احمدرضا میاد پیش دیانه و بهش میگه.من نمیدونستم کار هامون کثافت بوده که بهار بهم خیانت کرده و فکر میکردم پارسا مقصره

.من ازت معذرت میخوام که این اتفاق برات افتاد.حالا فهمیدی براچی بهار رو کشتم و بهارک رو دوست ندارم؟سری تکون میده دیانه و گریه میکنه...




اما بریم به زمانی که باهم ازدواج کرده بودناما تمام این یه ماه رو خیلی عادی باهم میخوابیدن و خبری از کارخاصی نبود.احمدرضا عمل شده بود و حالش خوب بود.دیانه خیلی نگران بود که چرا احمدرضا نمیخواد که اون زنش باشه و از حالت دختری دربیاد.دیانه صبرش تموم میشه و یه روز صبح بلند میشه بهترین لباسشو میپوشه و با خوردن یه صبحانه مفصل و بوسیدن احمدرضا بهش میگه امشب دیگه میهوام واقعا زنت بشم و دیگه نه نیاری.احمدرضا میگه اخه...و دیانه میگه اخه نداره من فکر کردم و شرایطتتو قبول کردم.احمدرضا میبوستش و میره و دیانه میگه امشب زودتر بیای خونه😜عصر احمدرضا زنگ میزنه به دیانه و باهم صحبت میکنن و احمدرضا میگه امشب میخوام به حرف خانومم گوش کنم و زود بیام خونه.دیانه خیلی خوشحال میشه و بهارک رو میبره خونه خاله میذاره تا این یه شب بدون دغدغه سپری بشه.اما.....

ساعت ها نیگذرن و خبری از احمدرضا نمیشه.هرچی شرکت و اداره و موبایلشو میگیره جواب نمیده تصمیم میگیره لباس بپوشه و بره شرکت...

دعا کنین مامان بشم.توروخدا یه صلوات برام بفرست مامان بشم😢😢😢

سریع خودشو میرسونه به محل کار احمدرضا و میبینه که چقد ادم جمع هستن و چقد شلوغه.امبولانس و اتش نشانی و پلیس اومده سرشو بالا میاره میبینه شرکت و بخصوص اتاق احمدرضا رو اتیش گرفته.هول نیشه و جمعیت رو کنار میزنه تا خودشو برسونه به اتاق احمدرضا که نمیذارن.دیانه:ولم کنین شوهرم اونجاست.اون نباید توی گرد و خاک و دود باشه.میخوام برم پیش شوهرم.احمدرصاااااااا توروخدا بیا بیرون.صدامو میشنوییییی؟؟ یهو دو پرستار با برانکارت میان بیرون و دیانه میلینه جسم بی روح احمدرضا رو دارن میبرن خودشو میندازه روی احمدرضا و میگه احمدرضا پاشوووو مگه قرار نبود زود بیای.احمدرضاااااا ببین غذایی که دوس داری برات درست کردم بلندشو بریم خونه.کع پرستار بهش میگه خانکم متاسفانه ایشون تمام کردن..........دنیا روی سر دیانه خراب میشه و همینجورس که بهت زده بود نگاهش توی جمعیت به هامون میفته.... 

دعا کنین مامان بشم.توروخدا یه صلوات برام بفرست مامان بشم😢😢😢

این هم از رمان دیانه.و سرنوشت تلخش.من خودم کلی گریه کردم براش.درست زمانیکه توی اوج دوست داشتن بودن از هم جدا نیشن و هامون عوضی مقصر تمام بدبختی های احمدرضا بوده و اون متوجه نبوده.امیدوارم لذت برده باشین.عذر میخوام که خلاصه کردم چون نتم داشت تموم میشد.ممنون که همراهی کردین

دعا کنین مامان بشم.توروخدا یه صلوات برام بفرست مامان بشم😢😢😢

ممنون عزیزم بابت بابت رمان قشنگ و جذابی که معرفی کردید.

دوستان من کانالشو تو تل گرام پیدا کردم دیانه (ویدیا) 

خیلی پارت هاش زیاده.استارتر حق داره خیلی طول میکشه.نزدیک به ششصد پارته.تو گوگل سرچ کنید کانال تل گرامشو پیدا می کنید .متاسفانه هر کاری کردم نشد لینک‌بزارم.

تو نت بزنيد داستانش رو براتون مياره من خودم خوشم اومد از داستانش حيفه كامل نخونيد من اينجا خوندم 

فقط بديش اينه ي صفحه مياد تبليغ بايد ٥ثانيه صبر كني بزني رد تبليغ تا داستان رو بياره 

http://romanman.ir/رمان-دیانه/

تو نت بزنيد داستانش رو براتون مياره من خودم خوشم اومد از داستانش حيفه كامل نخونيد من اينجا خوندم&nbs ...

کانالش تو نت سرچ کنین، همه رو یه جا براتون میاره.

وقتی خدا از پشت دستهایش را روی چشمانم گذاشت از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم او منتظر است تا نامش را صدا کنم.....
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز