سلام خانما ببخشید تاپیکقبلم هست از شوهرم ناراحت بودم یه دوره ای خیلی ازش دور شدم بچه ها گفتن باهاش راه بیا و از این کارا منم تقدیبا ردی خودم کار کردم محبت کردم و فراموش کردم خیلی چیزا تا رابطه مون بهتر شد دوباره بهم ابراز علاقه و میکرد و غیره ولی یه چیزی بود که رمز داده بود به گوشیش بعد من ازش رمز خواستم چون قبلا هم رمز گوشی هم داشتیم ولی گفت چیزی ندارم اینقدر حستس نباش رمز نمیدم تا از سرت بیفته میدونم چیزی هم تو گوشیش نداره مطمئنم نهایت زید ابیش کپکمالی به خانواده اش باشه که نخوواد به من بگه ولی من واقعا سختمه که رمز نمیده الان اکمد خوابید کنارم ببخشید یه چیزی گفت در مورد رابطه منم گفتم بدن من که خصوصی تر از گوشی تو
تو هم ی رمزی بزار ک اون ندونه. بعد بشین هی پیام بده به دوستات و لبخند خبیثانه هم گوشه لبت باشه حتما😀حله دیگه حله.
شب ها وقتی دستان کوچکت را در دستانم قرار میدهی و با نوازش مادرانه انگشتانم به خواب میروی،با خودم فکر میکنم...دیگر چه کسی در طول عمرت انقدر عاشقانه و بدون چشم داشت برای آرامشت تلاش میکند... بعد از این روزهای کودکی، دیگر چه کسی توی خواب محو تماشایت میشود و به رویت لبخند میزند تا آسوده بخوابی؟و من چقدر دیر میفهمم عظمت عشق مادرم را. و تو هیچ وقت نمیفهمی! هیچ وقت حجم احساس مرا درک نخواهی کرد! تو دختر نیستی! تو هیچ وقت مادر نمیشوی