آقا من نمیدونم یه نفرت خیلی خیلی عجیبی نسبت به مادر شوهرم دارم بیشتر از همه خودمو زجر میده این احساس تنفر اصا از ذهنم نمیره بیرون
اون یک زنیکه عوضی ولی خیلی با سیاسته
دیروز فهمیدم سرطان سینه گرفته حتی سر سوزن ناراحت نیستم از خودم تعجب میکنم چرااااا
تعجب نکن طبیعیه
دیگه در این حد؟ گناه داره بدبخت که
ای بابا
از خودت دور کن این حسو خوب نیست
مگه چه بد ی ای کرده بهت؟؟
طبیعیه عزیزم
همه همینطورن
خوب چون ازش خوشت نمیومده ناراحت نشدی دیگه اینکه طبیعیه
منم همینجوریم عادیه فقط بروز نده ک ازش بدت میاد
من جاتون بودم برا خودم نگران میشدم این حجم از نفرت دوس داشتنی نیس نمیدونم شایدم من تا حالا از کسی متنفر نشدم برام عجیبه
تعجب نکن گلم منم همین حسونسبت ب خانواده ی شوهرم دارم میدونی چراچون ادمای پلیدی هستن وهیچوقت تودلم نمیشینن اگه هم خبرمرگشونوبدن اصلن ککمم نمی گزه چون خیلی زجرم دادن خداازشون نگذره
من تو بدترین بدیها هم راضی به درد کسی نیستم
بدی که زیاد کرده بیشتر پشت سرم با شوهرم حرف میزنه هنوز حامله نشدم فعلا قصدشم ندارم از الان میگه بچتو اینجوری کن اونجوری کن حامله شدی لاک نزن آرایش نکن خیلی ام حسوده خاک بر سرش .از خودم تعجب میکنم چون من کلا آدم دلسوزی ام
برا بیماریش ناراحت شدم دلیل این حستونم نمیدونم برا همین قضاوتی نمیکنم
سعی کن شوهرت متوجه نشه
منم از مادر شوهرم متنفرم خیلی خیلی زیاد همش ام تقصیر خودشونه اگه درست رفتار کنن اینطوری نمیشه حالم بهم میخوره ازش
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
3 ثانیه پیش
7 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
