قبلنا مثل شما اعتقاد نداشتم . یه روز مشکلاتی برامون پیش اومد . رفته بودیم بیمارستان . با خانما صحبت میکردیم و یه نفر فالگیر کف دست رو بمون معرفی کرد . من گفتم اعتقاد ندارم . گفت برو ضرر نمیکنی . پول خیلی نمیگیره ازت . منم گفتم چون پول زیاد نمیگیره باشد . خونش کمی دور بود و تویه یک روستا . رفتم . هر چی به من گفت راست بود باورم نمیشد . و خیلی خوشم اومد . یه روز دوباره با مادرم رفتم . اونجا خانمه نبود فقط دخترش بود . گفت مادرم رفته . گفتیم این همه اومدیم . کی میاد ؟ گفت دیر میاد و گفت حالا بیاین من مثل مادرم چیزایی بلدم . ما رفتیم . باز چیزایی گفت درست بود و حتی گفت به مادرم یه بچه دیگه میاری . ما هم اصلا به فکر یه بچه دیگه نبودیم . دو سال بعدش ..حرف بچه شد . و الان یه خواهر دارم . اون زنه عالی بود . الان دیگه از اونجا رفته . دیگه نمیتونم برم 😟