2777
2789
ووی پ سابی حوصلت سرمیره

اره چشمام داره میسوزه منتظرم اون بنده خدا از اتاق عمل بیاد بیرون   بیمارستان خصوصیه خلووووت  تنهام  پوکیدم

فرداهم  که مهمون دارم  پووووف

 بی زحمت برای حاجت دلم صلوات مهمونم کنید      

چند عاشقانه و میگم جوری باشه که زندگی معمولی خودمون باشه رو بگین

تیکرعروسمیه😍😍❤❤میشه اگه امضامو میبینین براینکه عروسیم به خوشی سرتاریخ برگزاربشه بادل مهربونتون یه صلوات مهمونم کنین😘😘😍😍❤❤

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

در پنانگ مالزی،جاده ای معروف و در عین حال انگشت نما و بد نام موسوم به جاده ی «تمپه» وجود دارد. سالها سال قبل آن جاده ساخته شد تا دسترسی به دریاچه پشت سد میسر گردد. در کیلومتر ۷/۱ جاده،تپه ای وجود دارد که به دو حومه متصل می شود.راه ورودی دریاچه پشت سد، در جایی در میان جاده ای کم عرض و باریک و پیچ در پیچ قرار دارد.

حوادث و اتفاقاتاسرارامیز و مرموز بی شماری در آن جاده رخ داده اند.اکثر اوقات، قربانیان به همراه وسیله نقلیه خود به داخل دره عمیقی پرتاب شده اندو عده اندکی از مهلکه جان سالم به در برده و فرار کرده اند.
بسیاری از اهالی پنانگ، مثل خودم از رانندگی شب هنگام در آن جاده خودداری می کنیم،چون به شدت می ترسیم و به همه توصیه می کنیم که شب هنگام در آن جاده ترددنکنند.
یک مرتبه دختر معصوم و بی گناهی توسط یک پلیس کشته شد. اگرچه علت مرگ دخترک هرگز معلوم نشد و به صورت یک راز سر به مهر باقی ماند ولی به نظر می رسد که دخترک گناهی نداشت و آن پلیس مقصر شناخته شد ولی عجیب آن که روح دخترک هم که پلیس را عامل مرگش می دانست،هرگز دست از سر هیچ پلیسی بر نداشت!در نتیجه اکثر پلیس ها جرأت ندارند شب هنگام در آن جاده رانندگی کنند،چون بسیاری از آنها جان سالم از آنجا به در نبرده اند.ظاهراً روح انتفام جوی دخترک هر مرتبه حادثه مرگباری را برای پلیسها ایجاد می کند

طبق اظهارات بومیان آن منطقه، سال ها قبل یک تصادف دلخراش و مرگبار در آن جاده رخ داده است .در آن تصادف خانم جوانی در دم کشته می شود.ظاهراً روح آن خانم نیمه های شب به طور ناگهانی مقابل رانندگان بداقبال نمایان می شود. از آن جایی که جاده باریک و پیچ در پیچ است و یک سمت آن مملو از صخره و سمت دیگر یک دره عمیق قرار دارد، تمام رانندگانی که سعی کرده اند به نحوی فرار کنند،کنترل ماشین را از دست داده اند وبه قعر دره سقوط کرده اند.ظاهر روح مثل یک انسان عادی است و عده اندکی جزییات چهره او رابه یاد دارند ولی اکثر افراد می دانند که او موهای بلندی دارد و همیشه ردای سفید می پوشد.

چند سال فبل،حادثه وحشتناکی در ارتباط با این روح برای دو مرد جوان رخ داد. آن دو که آدریان و لئو نام داتند،حدودساعت یک نیمه شب به خانه بر می گشتند. در آن ساعت از شب،هیچ وسیله نقلیه ای در حاده به چشم نمی خورد. آدریان رانندگی می کرد و لئو کنارش نشسته بود. آدریان با سرعت مجاز می راند و پیچ های تند را به آرامی پشت سر می گذاشت. از آنجایی که هر دو به شدت خسته بودند، حرفی بینشان رد و بدل نمی شد. زمانی که به راه ورودی دریاچه پشت سد رسیدند، ناگهان آدریان متوجه شد خانمی سفید پوش وسط جاده راه می رود. پشت آن خانم به آنها بود و در نتیجه فقط موهای بلندش به چشم می خورد. آدریان از سرعت ماشین کاست تا بتواند چهره آن خانم را ببیند.از لئو خواست که نگاهی به آن جانم بیندازد و وقتی متوجه شد که لئو هم می تواند آن زن را ببیند، خیالش تا حدی راحت شد.آدریان نمی توانست باور کند که روح دیده است و در عین حال از این که خانمی تنها در آن ساعت از شب در آن جاده قدم بزند هم تعجب کرده بود. حتی در روز روشن هم هیچ کس جرأت نداشت پیاده به انجا برود، چون جاده کم عرض و به شدت خطرناک بود؛ علاوه بر آن، یک زن تنها در آن ناحیه کوهستانی چه می کرد.

آدریان از گوشه چشم نگاهی به لئو انداخت.لئو وحشت زده و بیمناک به نظر می رسید. وقتی به زن نزدیک تر شدند، آدریان ترمز کرد. زن به آرامی رو به آنها کرد و آنها در کمال حیرت و ناباوری متوجه شدند که او چهره ای بسیار کریه دارد وقطرات خون را روی آن دیدند. آدریان حتم پیدا کرد که او یک انسان نیست. در نتیجه به سرعت پایش را روی پدال گاز فشارداد و تصمیم گرفت زن را زیر گرفته و فرار کند، ولی نمی دانستندبعد از زیر گرفتن آن زن چه بلایی سرشان می آید. چند ثانیه بعد لئو با تردید به پشت سر نگاه کرد تا ببیند که آیا زن هنوز آنجاست یا نه و با وحشت فراوان سر آن زن را دید که روی صندلی عقب قرار داشت . لئو آن چنان ترسیده بود که نمی دانست چه کند ویا چه بگوید. آدریان هم از آینه نکاهی به عقب انداخت و متوجه شد که زن بدون سر در تعقیب آنهاست …..

بعد از آن حادثه، آدریان و لئو تا مدت ها شوکه بودند و قدرت تکلمشان ضعیف شده بود. بعد از مدت زیادی ، جریان را برای نزدیکان خود تعریف کردند و تصمیمی گرفتند که هرگز به آن جاده نزدیک نشوند.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز