چند سال پیش رفته بودم خونه مادرم. زنداییم هم اونجا بود. فیلم عروسی پسرخاله ام رو هم گذاشته بودن پخش بشه واسه خودش. پسرخاله ام اینا شهر دیگه ای هستن و ما به عروسیش نرفته بودیم. مادرم و زنداییم داشتن با هم صحبت می کردن، منم غرق افکار خودم بودم. هر از گاهی سرمون رو بلند می کردیم و به فیلم عروسی نگاه می کردیم. هر بار که نگاهم به فیلم می افتاد یه خانم با پیراهن قرمز اون وسط داشت می رقصید یا به مهمونا می رسید. چهره اش رو از نزدیک ندیدم اما به نظر خانم زیبایی میومد، با موهای تیره، اندام متناسب، و رقص زیبا. شادابی ظاهر و رفتارش خیلی توی چشم بود. اون وسط یک لحظه از ذهنم گذشت که این خانم حتما زندگی بی نقصی داره. البته زیاد حواسم به ماجرا نبود. فقط یک لحظه این فکر از ذهنم گذشت و تمام.
آخرهای فیلم یهو زنداییم رو به من کرد و گفت: «این دختره رو می بینی پیراهن قرمز تنشه؟ دوست عروسه. طفلی اگه هر روز از شوهرش کتک نخوره روزش شب نمیشه»
اون لحظه خیلی به این بانوی سرخ پوش غبطه خوردم.
البته از این که همسرش آدم کثیفی بود شوکه شدم و ناراحت. اما به قوی بودنش غبطه خوردم. این که با وجود تمام سختی های زندگیش می تونست اون چند ساعت به خودش خوش بگذرونه به نظرم تحسین برانگیز بود. مطمئنم همین روحیه قوی باعث میشه زندگیش رو هم درست کنه.