سه سال با هم بودیم هرکاری کرد خونوادش راضی نشدن اخرین صلاحشون فروش خونش بود گفتن اگه یبار دیگه حرف دختررو بزنی خونتو میفروشیم منم دوتا خواستگار هفته پیش واسم اومده بود گفت دیگه طاقت ندارم بیشتر ازین کوچیک شم پا من نسوز برو عروس شو
همه همینن
منم میخوام از لجش ب خواستگارم جواب مثبت بدم ولی نمیدونم میتونم فراموشش کنم یا نه
آشغالا حالم از همشون بهم میخوره
اگه قسمت باشه هر جوری شده جور میشه .....چیزیو بازور از خدا نخواه واسه من ک ثابت شده باید بسپاری دست خودش ....
از لج میخوای یه عمر خودتو تباه کنی.... بشین خوب فکر کن به خواستگارات شاید یکیش قسمت تو هست ..
گفت اگه بخوای تا اخر عمر در حد دوستی باهات میمونم
چرا خونوادش راضی نیستن
ب خواستگار بگو چن ماهی فرصت میخام این مدت فراموشش کن بعد به خواستگارت فک کن
زندگی میدون جنگ نیس از لح کسی ب کسی دیگه جواب مثبت بدی
خوب چشاتو وا کن درست تصمیم بگیر
من فقط اینو میدونم پسر اگه واقعا یکیو بخاد اسمونو ب زمین میدوزه تا ب خواستش برسه
اینی ک شما میگی خیلی بعیده خودشن علاقه ب ازدواج باهات داشته یا ن
اگرم صحبتشو پیش کشیده شاید بخاطر این بوده دلت نشکنه
منم فک کردم میتونم فراموشش کنم
اما هنوزم قلبم از نزدیک بودن بهش دیدنش مدل موهاش طرز نشستنش راه رفتنش حرف زدن ارومش طپش میگیره پاهام شل میشه نفسم نمیاد.اگه ب احساسش مطمعنی و به احساست مطمعن ولش نکن.عجله نکن شوهر همیشه هست
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
