سلام
مادری دارم ک حدود ۸ساله آلزایمر گرفته و از اونجایی ک تو این ۸سال اتفاقات تلخی تو زندگیمون افتاد بیماری مادرم خیلی سریع پیشرفت کرد و الان ۲ساله ک زمین گیره،بدترین نوع آلزایمر هم داره.
کم کم هی کمتر میفهمید چی میگیم یا صداش میکنیم.خیییلیییی قضایا ک من اینجا حالا خلاصه میکنم.تقریبا ۸ماه پیش بود ک حالش بد شد عفونت شدید گرفته بود بردیم بیمارستان و ... چندتا دکتر گفتن ک ایشون سطح هوشیاریشون پایینه و یجورایی انگار تو کما هستن،و زندگیشون نباتیه.
ماها ب مادرمون میرسیم و جاشو عوض میکنیم و ... پدر من خودش غذاشو درست میکنه نصف روز وقت میزاره هر ۳ساعت باید غذا بدیم پدرم خودش میده(چون با لوله گوارش تغذیه میشه) باور کنید خیلی از کاراشو خودش میکنه.
هر لحظه ای ک تنها باشه گریه میکنه،روزایی ک مامانم بیمارستان بود هرروز می اومد دیدنش هی میگفت بیاریدش خونه من نمیتونم تحمل کنم خونه رو دیوونه میشم. و ....
همه میگن اگر مادرتون خدایی نکرده فوت کنه باباتون زنده نمیمونه.
ماها هم همه متاهلیم،یکی راهش دوره یکی شوهرش غر میزنه یکی بچه اش کوچیکه،اصلا یه وضعیه.
ما قصد داریم براش زن بگیریم با توجه ب اینکه مادرم هیچی متوجه نمیشه اصلا درباره محیط اطرافش آگاه نیست صداش میزنی نمیفهمه.
اما زن پیدا نمیکنیم،آخه همونطور ک گفتم بابام دستش ب مامانم بنده شرایطش سخته،کلا شرایط زندگیمون سخته.باید یکی باشه ک اونقدر شرایطش سخت بوده باشه ک اینجا براش خوب باشه.
پدرم مرد خوبیه.
یکی پیشنهاد داده بریم خانه سالمندان پیدا میشه،شما شنیدین کسی اینطوری زن بگیره؟میشه اصلا؟
ممنون ک وقت گذاشتین..التماس دعا