مثلا خود من اون اوایل همش تماس میگرفتم به مادرشوهرم و خواهر شوهر بزرگم و محض خودشیرینی حالشون رو میپرسیدم و عید ها رو بهشون تبریک میگفتم...که بعد ها فهمیدم چقدر اشتباه بوده کارم و باعث شد خیلی باهاشون صمیمی بشن و بیچارم کنن
یا اینکه هر بار میرفتم خونشون تا دونه آخر ظرفاشونو مشستم و تو جمع و پهن کردن سفره و کشیدن غذا و گرد گیری و اینا کمک میکردم خواهرشوهر تو خونم که از من بزرگتره چن سال دست به سیاه و سفید نمیزد و این وسط همش از من توقع کار داشتن..وقتی یه بار نمیشستم ظرفا رو یا کمکشون نمیکردم آنچنان سنگینو بد باهام برخورد میکردن که به غلط کردم میافتادم
یک بار که مادرشوهرم یه دعوا و قشقرق حسسسابی برای همین موضوع به پا کرد و وقتی شوهرم نبود با پدرشوهرم دو تا اشکمو در آوردن و قلبمو شکوندن
اون موقع بود که فهمیدم چه غلطا اون اوایل کردم که نباید میکردم