بدتریییییییییین روز .زندگیم روز عروسیم بود.هر چقدررررتعریف کنم کمه
از اینکه روز حنابندون زن داداشم تو مراسم دعوا راه انداخت و جلو فامیل شوهرم خجالت کشیدم و میترسیدم روز عروسی هم همین بشه
از اینکه با شوهرم دعوام شد و لج کرد ناهار ارایشگاه دیر اورد
از اینکه بابام فوت کرده بود و نبود و مادربزرگ پدریم هم 40 روز بود فوت گرده بود کسی از طرف فامیلای من نیومده بودن
از اینکه به طرز عجیبی هواااا خیلی خوب بود ولی موقع فصای سبز هوا خاک شد .بعد که اومدم تالار پرس و جو کردم گفتن نه هوا دیگه خوب شده!!
حوصله ندارم بیشتر کنکاش کنم .مرگم روز عروسیم بود .اوووووووووف یاداوریش سخته