به خدا امروز رفتیم بازار انقدر چشم چردنی کرد که نگو
اومدیم تو ماشین بشینیم یه دفعه غیب شد نگو رفته دنباله یکی از خانوما کاغذ که دمه دستش نبود شماره بده والا نمیدونم برا چی رفت دنبالش
برگشتنی هم دو تا وسیله خریده میگه رفتم اینارو بخرم دارم دیوونه میشششمممم