تا اینکه رفت دنبال و مغازه زد سه تا کلا خودشو تو یک ماه انچنان درگیر کار کرد که از اونور بوم افتاد باز
از یک طرف خوشحال بودم از طرف دیگه یک رفتارایی تازگی از خودش نشون میده اصلا درمونده شدم واقعا
مثلا سر چیزای الکی انقدر بهونه میگیره و بزرگش مبکنه بعدشم شروع میکنه سر همون چیزا دعوا کردن و داد زدن میگه تو حق نداری جواب بدی بزار اروم شدم حرف بزن ولی هرچی خودش میخواد میگه
من هی تحمل میکردم جواب نمیدادم یا هی خودم میرفتم جلو معذرت خواهی
ولی چند بار اخیر هی تو حرفاش تو عصبانیت میگفت دیگه نمیخوامت و این حرفا
پریروز باغ افطاری دعوت بودیم ایشون نگفته بود بهم به من گفت خونه
بعد زنگ زد ساعت ۵ حاضر بلش میخوایم بریم گفتم ا چرا نگفتی باغه جادر اتو کنم یک هو شروع کردن دعوا کردن که تو چرا به من میگی چرا نگفتی باغه بیخود میکنی اینو میگی 😐 اصلا ماتم برد
بعد بیرون بود پیام دادم نمیام من خودت برو