چن سال پیش این متن رو دقیقا رو همچین روزی نوشتم الان پیداش کردم گفتم تایپش کنم شما هم بخونیدش❤
تولد بیست سالگیم رو در خانه پدریم گرفتم
اما مطمئن نیستم که تولد شصت سالگیم هم همون جا برگزار بشه
شاید روز تولد شصت سالگیم انقدر سرگرم شستن ظرف ها و مرتب کردن آشپز خانه باشم که اصلا حواسم نباشد که دارم شصت ساله میشم
یا شاید هم کارمندی بازنشسته باشم که پشت میز اتاق مطالعه اش نشسته و کتاب مورد علاقه اش را می خواند
یا به همراه پسر بچه شیطونی که مرا مادر بزرگ صدا میزند سرگرم دیدن آلبوم عکس های جوانی ام باشم
یا شاید هم مشغول بافتن شالگردن با کاموا های رنگی ارزان قیمتی باشم که از بازار حسن اباد خریدم
یا کنار اجاق اشپزخانه ایستادم و منتظرم که قرمه سبزی را که برای شام درست کردم خوب جا بیفتد
شاید هم دارم در باغچه کوچک خانه ای که از حقوق بازنشتگی ام خریدم گل هایی را که سال ها پیش کاشته ام و روز به روز قدیمی تر میشوند را اب میدهم و
یا شاید جلوی اینه ی اتاق خوابم نشسته ام و به موهای مشکی که حالا دیگه خیلی اثری ازش نمونده نگاه میکنم
جشن تولد شصت سالگیم ممکنه هر اتفاقی بیفته
ولی مطمئن نیستم که در خانه پدریم برگزار بشه .