بخدا خسته شدم دیگه از زندگی
دیگه بریدم نمیدونم چرا مامانمو ابجیم با من دشمنن شما که بی طرفین قضاوت کنین بگین من چیز بدی گفتم ؟کار بدی کردم؟؟
خواهرم داشت با دوس پسرش حرف میزد اونجوریم نبود ک نخواد کسی بشنوه همیشه پیش من حرف میزنه با دوس پسرش من گوشیم جا موند اتاق رفتم بردارم دیدم خواهرم باخنده ب دوس پسرش گف خیلی دیوونه ای بعد من رفتم سر سفره خواهرمم تلفنو قطع کرد اومد نشست سر سفره بهش با شوخی گفتم با خیلی دیوونه ای حرف زدی؟هر چی فوش بود بارم کرد مامانمم پشتش برگشت ب شوهرمم فوش داد حتی بهم گف ج...ده
بخدا هنوزم نمیدونم چیکار کردم دلم شکست گفتم شاید فک کرده مسخرش کردم قسم خوردم گفتم بخدا مسخرت نکردما ادامو در اورد بعد گف به اون شوهر عوضی تر از خودت بگو بیاد برداره ببرت 😞تو این شهر جز خونواده خودم فامیلی ندارم جز خونوادم کسیو ندارم بغض داره خفم میکنه بخدا چرا انقد از من بدشون میاد مگه من چی گفتم؟