یه هفته خونه مادرشوهرم صبحا پاشدم تمیز خونه رو جارو کشیدم خواهرشوهرم نشست باگوشی وررفت. مادرش پادرد داره دلم سوخت.روز هشتم مادره اورد جارو برقیو گذاشت که مثلا جارو بکشه من پاشم ازش بگیرم ریلکس نشستم با گوشیم وررفتم دخترش پاشد جارو کشید.و من دیگر دست به جارو نزدم.
یه بارم یادمه از خریت ظرفارو میشستم هرروز سه مرتبه اونم ظرف 7 نفر ادمو اونا هم میخوردن میاوردن میذاشتن ظرفشویی که بیا اینم بشور منم شوهرمو صدا کردم گفتم بیا کمرم درد گرفته فشارم افتاد بقیشم تو بشور... خواهرشو صدا کرد همونجا گفت زن من نوکرت نیستا بعد این ظرفارو خودتون بشورید منم شوهرمو دعوا کردم که اینجوری نگو خودم میشورم و از ترس شوهرم نذاشتن دست به چیزی بزنم البته بماند که چند وقت قیافه گرفتن برا شوهرم که چرا مارو پیش زنت ضایع کردی
درس عبرتی شد که دیگه خودمو بخاطرشون اذیت نکنم چون جنبه ندارن