شوهرم چند وقته خیلی مجردی با پسر عمو میره بیرونو یا باغ هر از گاهی هم بهش بعضی چیزایی یاد نیده که قبلن اونجوری نبوده دیروز هم که مرخصی بود با پسر عموش از صبح بیرون بودن بعداز ظهر زنگ زده میگه من دیر میام  تو افطار کن منم ناراحت شدم گفتم نیا اصلا از اون روز به بعد باهام قهره و کارهای دیگه هم کرده ... 
امشب حالم انقد بد شد که از حرصم رفتم بهپدر شوهر و مادر شوهرم که طبقه بالان گفتم