دقیقا منم همین حرفو زدم.گفتم خدا بده وسقط بشه حداقل زبان خانواده شوهرم کوتاه بشه
تورو خدا نگید سقط یه کابوس و یه خاطره وحشتناکه من تمام عکسای سونو رو نگه داشتم بی بی چکام اصلا یه وضعی داغونم باورتون نمیشه هر کی منو میبینه میگه چقد افسرده شدی
منم اردیبهشت سه سال از سقطم میگذره و بدون مشکلم هرجا میرم ب در بسته میخورم بارداری ک داشتم اصن انتظار نکشیدم همون ماه شدم اما سقط شدم حالا سه ساله تو ترافیک گیر کردم....البته کارمون پیش اون بالایی گیره
گاهی نخوانده قرعه بنام تو میشود...گاهی نمیشود ک نمیشود...الهی شکر
عزیزمازمایش پرولاکتین کی باید داد،منظورم تو پریودی یا نه
بعد پریودی بهتره.شرایط داره برو ازمایشگاه میگن چیا رو باید رعایت کنی که جوابش درستدربیاد.
من حال کسی رو که ناخواسته باردار شده و کلی غصه میخوره نمیفهمم همونطور که اون حال من برای به آغوش کشیدن بچه ای که نمیخوادش دارم رو نمیفهمه....اون غصه میخوره چون برای لحظه های نبود بچه دنیایی ساخته همونطور که من برای بودن بچه دنیاهامو می سازم...یه روز دیر شدن موعد پریودی برای اونا معنی گرفتاری و اضطرابه اما برای من پر از تخیل و رویاست...اون با دیدن اولین قطره خون خوشحال میشه و من کاخ آرزوهام نابود میشه...دلم میخواست برای بچه ام یه مادر جوون باشم اما دست تقدیر قوی تر از آرزوهای منه...قدرت جنگیدن با تقدیر رو ندارم...تسلیمم...مجبورم که تسلیم باشم...😢برای آروم کردنم نگو خوشحال باش که بچه نداری و راحتی...آروم نمیشم عذاب میکشم، اگه نبود این نعمت راحتی داشت پس چرا دل من آشوبه؟؟؟ دلم میخاد بوی تن بچه امو استشمام کنم،دلم میخاد بغلش کنم و لبهامو ساعتها روی گونه ی نرمش بذارم، واسه اولین روز مدرسه اش، واسه قد کشیدنش، واسه کت و شلوار دامادیش و لباس سفید عروسیش، من هر روز با دنیایی که تو در واقعیت داری در رویاهام زندگی میکنم، ...لحظه هایی که برای تو گذراست برای من آرزوست...
هر چی میکشیم از دست استرسه.منممیخوامارامبخش بگیرم بخورم قرص سیتالوپرام .بلکه استرسمپایین بیاد وپرولاکتینم کمتر بشه
من حال کسی رو که ناخواسته باردار شده و کلی غصه میخوره نمیفهمم همونطور که اون حال من برای به آغوش کشیدن بچه ای که نمیخوادش دارم رو نمیفهمه....اون غصه میخوره چون برای لحظه های نبود بچه دنیایی ساخته همونطور که من برای بودن بچه دنیاهامو می سازم...یه روز دیر شدن موعد پریودی برای اونا معنی گرفتاری و اضطرابه اما برای من پر از تخیل و رویاست...اون با دیدن اولین قطره خون خوشحال میشه و من کاخ آرزوهام نابود میشه...دلم میخواست برای بچه ام یه مادر جوون باشم اما دست تقدیر قوی تر از آرزوهای منه...قدرت جنگیدن با تقدیر رو ندارم...تسلیمم...مجبورم که تسلیم باشم...😢برای آروم کردنم نگو خوشحال باش که بچه نداری و راحتی...آروم نمیشم عذاب میکشم، اگه نبود این نعمت راحتی داشت پس چرا دل من آشوبه؟؟؟ دلم میخاد بوی تن بچه امو استشمام کنم،دلم میخاد بغلش کنم و لبهامو ساعتها روی گونه ی نرمش بذارم، واسه اولین روز مدرسه اش، واسه قد کشیدنش، واسه کت و شلوار دامادیش و لباس سفید عروسیش، من هر روز با دنیایی که تو در واقعیت داری در رویاهام زندگی میکنم، ...لحظه هایی که برای تو گذراست برای من آرزوست...
نه بابا همه چی اوکی هست دیگه نمیدونم چرا چنتا دکترم عوض کردم
یکی از دوستهای منم اينطوره دکترش گفته دراین موارد که هیچ مشکلی نیست وزن باردار نمیشه واسه اینه که تخمک زن نطفه مرد رد میکنه یه جور ناسازگاری میشه و این افراد اگه آشامنده بشن وبا یکی دیگه ازدواج کنن بچه دار میشن اما آخه کی دلش میاد زندگیش بهم بریزه