الان یهو یاد یه لباسی افتادم که عروسی پسرعمه شوهرم پوشیدم ...از اول بگم بهتره..ازیه ماه قبل عروسی پارچه خریدم و دادم خیاط که دختر دایی بنده هم بود برام بدوزه ...اونم زد تو پرم و دقیقه نود و نه ونیم گفت ندوختم...منم ساعت هفت عصر باشوهرم اواره خیابانها شدم برا خرید لباس ...ساعت نه هم عروسی میخاستیم بریم ...خلاصه عجله ای رفتیم مرکز خرید وبه بوتیک که لباس مجلسی داشت ...یعنی الان یادم میاد ا میخوام از حرص دهنم رو جر بدم ....یه لباس شلوغ خاکستری که روسینه دامنش نگین داشت خریدیم اومدیم بدو بدو خونه ....رفتیم عروسی اصلا حس خوبی به لباس نداشتم یجوری بود اصلا قشنگ نبود ..لباس خواهر داماد ساده تر ازمن بود ...تازه داشتم میرقصیدم پام لیز خورد نزدیک بود بیوفتم