2777
2789
عنوان

دل شکستن

12691 بازدید | 91 پست

این موضوع مربوط میشه به حدودا ۷ سال پیش.من خواستگاری داشتم که هم نسبت دور فامیلی داشتیم از جانب مادری هم اینکه هم محلی بودیم.خانواده خیلی خوب و متدینی داشتن.خود پسر هم معلم بود واقعا متشخص از لحاظ فرهنگی و اقتصادی و همه جوره خانواده هامون به هم میومدن.از طریق خواهرش که دوست خیلی صمیمی من بود بهم اطلاع داد که دوستم داره و میخواد بیشتر آشنا بشیم برای ازدواج.پدر و مادر من اجازه دادن مدتی رو با هم آشنا بشیم فقط توی محله و دوست و آشنا نباشیم چون قضیه هیچ رسمیتی نداشت.حدودا ۶ ماه با هم بودیم خیلی خوب بود در واقع عالی بود خیلی بهم ابراز علاقه میکرد و در واقع من هم ازش خوشم اومده بود خیلی شرایط خوب بود و قرار خواستگاری  و حتی با هم تعداد سکه و تالار عروسیمون رو هم فیکس کردیم.یادمه دقیقا بعد از تعطیلات عید نوروز سال ۹۰ بود که به یکباره بهم گفت ما به درد هم نمی خوریم.اصلا نه مشکلی بود نه بحثی نه اختلافی هیچی به قدری شوکه شدم که نمیتونم حالم رو توصیف کنم.

چيشد الان يهو يادت افتاد

کاربر عزیز اگه ناراحت میشی رپلایت کنم رپلای دونتو ببند....  یا یه گوشه تو امضات بنویس رپلای نکنین 😵😵😵.   فک میکنی خیلی شاخی رپلایت میکنی بعد میگی باشما نبودم         نخیر نظر دادی باید جواب بشنوی دیر اومدی نخوا زود بری😵شاید برا همین کاراته که اینجایی

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

Well say

Oh i am a blackbord

کاربر عزیز اگه ناراحت میشی رپلایت کنم رپلای دونتو ببند....  یا یه گوشه تو امضات بنویس رپلای نکنین 😵😵😵.   فک میکنی خیلی شاخی رپلایت میکنی بعد میگی باشما نبودم         نخیر نظر دادی باید جواب بشنوی دیر اومدی نخوا زود بری😵شاید برا همین کاراته که اینجایی

خیلی غرورم جریحه دار شده بود اصلا باورم نمی شد.حتی حاضر نشد تلفنی واسم علتش رو توضیح بده.فقط گفت من رفتم پیش مشاوره گفتن به درد هم نمی‌خورید.گفتم مگه میشه مشاوره یکنفره واسه ازدواج؟گفت من رفتم شرایطمون رو گفتم میگن به درد هم نمیخورید‌.یاد اون روزها میفتم واقعا دلم می شکنه که خیلی راحت بدون هیچ دلیل منطقی منو کنار گذاشت.فقط از روی پدر و مادر من شرمنده بود و میگفت خجالت می کشم این مدت با هم بودیم حالا من نمیخوام.بهش گفتم اصلا نگران نباش من میگم تفاهم نداریم و جواب منفی از جانب منه.در حالیکه پیام بهش میدادم هم شوکه بودم و باورم نمی شد اینقدر راحت شخصیت و غرور منو له کرد 

6 ماه زیاد بوده که بدون خواستگاری برین جلو

آدمها فکر می‌کنند اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی می‌کنند؛ شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود. فکر می‌کنند می‌توانند همه چیز را از نو بسازند، محکم و بی نقص!   اما حقیقت ندارد..    اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم، اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم، اگر آدمِ ساختن بودیم، از همین جای زندگی مان به بعد را می‌ساختیم!   "آنتوان دوسنت اگزوپری"

یکی منو بلایکه

اگه اسمم دخی باکلاسه واسه اینه ک فراموش نکنم من زنی بودم ک اوج جوونیمو و شیطنتمو  گذاشتم پای شوهرم چه محبت ها ک نکردم از بهترین لباسها گذشتم از کمترین تا بیشترین خرج گذشتم تا بتونه ب خودش برسه بهترین ماشین خرید مغازه زد من از ارزوهام گذشتم تا ب ارزوهاش رسید 😔 اما جوابم این بود کتک فحش تهمت خیانت و بیرون شدن  از خونم😔 من مادر بودم نتونستم زندگی دخترمو تباه کنم چون پدر خوبی برای دخترم بود نخواستم در حقش ظلم کنم و زندگیش بشه پر از استرس و غم ...دختر من هم پدر میخواست هم مادر پس موندم اماااا شوهرمو از قلبم بیرون کردم الان من یه دخی باکلاسم 😍 انواع لاکارو دارم یه عالمه ماسک و کرم و اسکراپ  انواع لباسا رنگی رنگی یه دختر ژیگول و شیکم یه دختر شاد و خوش رقص دوستای خوب و پایه دور همی و مهمونی من حتی برای خودم کادو هم میخرم  من دیگه از چیزی نگذشتم من خودمو تو محبت کردن ب پای مردی ک لیاقت نداشته بود گم کردم من سخت درگیر شستن و روفتن و شوهر داری و پس انداز بودم خودمو از همه چیز انداخته بودم   ☹️اما الان  این منم یه دختر ک زندگیش واسه خودشو دخترشه😉 ک و ن لق بقیه ک باعث ازارم شدن 😝تنهایی و عشقه 
یکی منو بلایکه

علامت روبان زیر عنوان تاپیکو بزن میره تو تاپیکای مورد علاقت

آدمها فکر می‌کنند اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی می‌کنند؛ شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود. فکر می‌کنند می‌توانند همه چیز را از نو بسازند، محکم و بی نقص!   اما حقیقت ندارد..    اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم، اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم، اگر آدمِ ساختن بودیم، از همین جای زندگی مان به بعد را می‌ساختیم!   "آنتوان دوسنت اگزوپری"

بالاخره تموم شد و جالبتر اینکه اردیبهشت ۹۰ رفت خواستگاری یه دختر و ازدواج کرد.این منو سوزاند که به سرعت برق و باد رفت ازدواج کرد.به خدا نمیخوام دختر رو خراب کنم ولی نه از لحاظ چهره و ظاهره نه از لحاظ خانواده و تحصیلات به هیچ عنوان به من سر نبود.حتی بعد از مدتی توی فامیل با دختر خاله های همین آقا پسر کلی دعوا کرد و شرایط بدی ایجاد کرد

من ازدواج کردم و شکر خدا شرایط زندگیم خوبه.چند روز پیش خواهر همین آقا رو دیدم با ام خیلی صمیمی هستیم بهم گفت برای بچه برادرم دعا کن.میدونستم یه پسر بچه بیمار داره ولی فکر نمی کردم مشکل بچش جدی باشه.در واقع من از نزدیک ندیده بودم پسرش رو.پرسیدم مگه مشکل بچه چیه‌گفت اوتیسم داره.خیلی خیلی ناراحت شدم.خدا میدونه که غم دلم رو گرفت.نمیدونم چرا حس کرد خودش به خواهرش گفته بود که به من بگه واسه پسرش دعا کنم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز