من5ساله عروسی کردم خیلی بلاها سرم آوردن خانوادش الان افسردگی دارم حالارفتیم خواستگاری واسه برادرشوهرم هرچی اوناگفتن ایناگفتن چشم درضمن شوهرم همیشه هواموداشته اماوقتی خانوادشومیبینه همش بااونابگوبخندمیکنه منویادش میره مخوصاخواهرش منم امروزحسابی باهاش بگومگوکردم میگه میفهمم که باهامون چکارکردن دیگه تونگوحوصله ندارم امامن دست خودم نیست الانم باهاش قهرم