2777
2789

سلام دوستان.من نیاز مبرم به مشاوره دارم زندگیم لبه پرتگاهه

و میدونم که سیر درمان زندگیم خیلی طول میکشه و چندین جلسه مشاوره میخواد

مشاور ها هم که قربونش برم واسه هرجلسه زیر 50 تومن نمیگیرن ما فقط چند جلسه باید بریم خودمون توضیح بدیم حرف بزنیم

منم راستش اونقدر وسعم نمیرسه

کسی مشاوره دولتی رایگان یا قیمت پایین میشناسه توی رشت؟

ممنون میشم پاسخ بدید

بروبیمارستان ولی عصر رشت نمیدونم داره یا نه ولی فک کنم داره سمت فلکه نیروی دریایی هستش فقط روزهاشو نمیدونم اگ دفترچه داشته باشی که خیلی کمتره اصلا فک کنم رایگانه اگ نداری هم قیمتش خیلی نیس ولی اگ میتونی بیای انزلی که خیلی بهتره فک کنم یکشنبه ها از ۹صبح  تا۱۱صبح مشاورهست یه خانم هم هستن  

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

به قول مولانا هیچ آداب و ترتیبی مجو  هرچه می خواهد دل تنگت بگو

من و شوهرم از سال 87 تا 94 که اومد خواستگاریم دوست بودیم.اون موقع من 15 سالم بود اول دبیرستان بودم اونم 19 سالش بود.یعنی کاملا بچه بودیم.از طریق دخترعموش که همکلاسیم بود و منو گول زد باهاش آشنا شدم.من اصلا اهل این کارا نبودم و خیلی ساده بودم بخاطر همین گول خوردم.من قزوینی هستم و اون رشتی.ندیده ازم قول ازدواج گرفت منم بهش قول دادم!

وپای قولمم موندم!


گذشت و گذشت و توی این همه سال من پای همه چیزش موندم.تو تمام طول دوستیمون هرچند وقت یکبار که میومد قزوین خونه فامیلاش منم میومد میدید

من خیلی آدم احساساتی و دل رحمی هستم و خیلی زود به یه نفر وابسته میشم و جدایی برام عذاب آور و غیر ممکنه

چندین بار تو این مدت خواستم ولش کنم اما نتونستم

هربار به یه نحوی مانعم شد

رفت سربازی اومد قبلش بهم گفت که نرم بیام ببینم ولم کردیا میمیرم دیوونه میشم منم بهش قول دادم و خیلی تو این مدت سربازیش اذیت شدم از دوریش مردم تا سربازیش تموم شد و اومد و خیلی راحت گفت نمیخوامت دیگه نمیخوام ادامه بدم

منم که شوکه شده بودم با این که قبل سربازیش خودم میخواستم ولش کنم اما خیلی غیر منتظره بود واسم شوکه شده بودم که چزا این کارو کرده

خلاصه دو ماه تمام خواهش و التماسش کردم که برگرده دیگه داشتم نابود میشدم از غصه کاه ای کاش میمردم و بهش نمیگفتم برگرده همون موقع تموم میشد میرفت پی کارش

تو اواخر دوستیمون خیلییییی باهم دعوا میکردیم و واقعا دیگه هیچ حسی بهش نداشتم خیلی حرفمون چپ در میومد و هیچ تفاهمی باهم نداشتیم

با هرکی درموردش حرف میزدم بهم میگفتن که ازش جداشو باهاش ازدواج نکن دیوونه ولی من از اونجایی که جدایی واسم حکم مرگ رو داشت و خیلی وابستش بودم و چون از دوستی با یه پسر تو این همه مدت شرم داشتم که با کس دیگه ای ازدواج کنم و عذاب وجدان میگرفتم و اینکه تهدیدم میکرد که اگه بری خودمو میکشم و یه بلایی سر خودم میارم و اینکه میخواستم پای قولی که بهش دادم و این همه محبتی که به پاش ریختم و عمری که پاش ریختم بمونم نتونستم ولش کنم 

  

تا اومد خواستگاریم بابام راضی نبود

اونم نمیومد قزوین زندگی کنه و میگفت الا و بلا فقط باید بیای رشت

برام خیلی سخت بود

من تا اون موقع حتی یک روز هم از خانوادم دور نبودم و ته تغاری هم بودم و خیلی وابسته خانوادم

با کلی خواهش و التماس مامانم و آبجیمو واسطه کردم که بابامو راضی کنن

اونا هم خودشون راضی نبودن ولی انقدر خواهش کردم که آخر سر بابام رضایت داد بیان خواستگاری و خانواده شو که دید خوشش اومد و گفت که نظر خودت چیه مامانمم که نظر منو میدونست بهش گفت

خلاصه همه چیز دست به دست هم داد و ناخودآگاه جور شد منو شوهرم نامزد کردیم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792