شاید اگر سعدی مردم این زمانه را میدید،اینگونه می سرود. بنی آدم ابزار یکدیگرند ،گهی پیچ ومهره،گهی واشرند، یکی دیگران راکند نردبان، یکی میکشد بار نامردمان، یکی اره تا نان مردم برد، یکی تیغ تاخون مردم خورد، یکی چون قلم خون دل میخورد، یکی خنجر است وشکم می درد، چوعضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها درپی کسب و کار، خلاصه پر از نفرت وکین و آز، یکی همچو کرکس یکی چون گراز، تو کز محنت دیگران بی غمی، دراین عصر نامت نهند آدمی
(آقا هستم ) یاد بگیر اگه بدی کردن بت، صاف کنی،ولی نره لبخندت...! از اون مدلا من ندارم که بشینم پای حرف، از اون مدلام که حرف می زنم با یه اخم! من اینجوریم، چرا فکر میکنی باید مثه بقیه باشم؟