بچه ها من و شوهرم جفتمون شاغلیم
صبح میریم تا بیایم هفت و هشت شبه
مشکل اینه مادرشوهر منو ول کنی هر روز میگه بریم خونش
هر روزی که فرداش تعطیلیم گیر میده شبش بریم اونجا بعد میریم هم میشینه من عین کلفتا با اون خستگی باید کار کنم و ظرف بشورم (دختر و عروس دیگه ای هم نداره)
ما خونه خودمون شام میخوریم کلا دو تا بشقاب میشورم اونجا میرم ده تا ظرفو با اوج خستگی باید بشورم
خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییی هم کنه اس یعنی میگیم نه باز گیر میده باز زنگ میزنه
من یه مدت بلاکش کرده بودم زنگ میزد به شوهرم اونم گرفتار شده بود هر روز باید میگفت نمیایم و خسته ایم و اینا
الان سه شنبه مارو به زور شام کشوند اونجا
چهارشنبه صبح زنگ زد که میخوایم بیایم خونتون درخت توتتون بار داده توت بخوریم منم دیگه کارد به استخونم رسیده بود خونه رو ول کردم رفتم خونه ی بابام و اوناعم اومدن و رفتن بعد شوهرم اومد دنبالم
باز الان زنگ زده بود میپرسید شوهر من کی از ماموریت برمیگرده من گفتم فردا شب گفت خب بعدش میاین اینجا دیگه ؟ گفتم نه خسته ایم!
جمعه ی هفته ی پیش میخواستیم بریم مثلا یه سفر یه روزه به بهونه ی اینکه ماشین پدرشوهرم خرابه گند زد به سفرمون باز زوری ناهار مارو کشوند اونجا
کلا زله شدم از دستش
تو خونه یه مزون داره هر وقت اونجا سرش شلوغ باشه ما راحتیم ولی خدانکنه مثله الان بیکار باشه میچرخه به اولین موضوعی که گیر میده ماییم
چی کار کنم دست از سرمون برداره؟ کسی هست مشکل منو داشته باشه؟
اون اوایل عروسی مون من سرکار نمیرفتم و هر روز و هر روز باید براش توضیح میدادم که تو خونه میخوام استراحت کنم و کار دارم و نمیخوام برم خونه ی اونا
کار هر روز صبحش این بود زنگ بزنه بگه بیا اینجا و کلید کنه که باید بیای و شوهرت اومد اینجا شام بخورین برین خونتون
الان رفتم سرکار مثلا بهتر شده اونم باز فقط تایمایی که سرش شلوغه وگرنه کچلمون میکنه بازم