من دیدم
زن ساده ای بود فکرش کار نمیکرد شوهر نازنینش فوت شده بود و از نظر روحی ثبات نداشت نمیتونست درست رو از غلط تشخیص بده
خانواده خودش می گفتن جوونی باید ازدواج کنی نمیشه همیشه اینجا بمونی
خانواده شوهرش هم گفتن ازدواج کنی بچه ها رو ازت میگیریم
از اینجا رونده از اونجا مونده شده بود حتی نمیذاشتن بره توی خونه خودش زندگی کنه کلا مسیر ها رو براش بستن و اون هم انقدری شهامت نداشت که بتونه راه خودشو پیدا کنه
رفتن دادگاه قاضی هم این زن رو به اشتباه انداخت بهش گفت تو که بالاخره مجبوری بچه ها رو بدی الان بده که آسیب نبینن
دقیقا برعکس گفت چون توی سن کم بچه ها رو ترک کرد بچه ها به شدت آسیب دیدن
جالب اینجاست تا هشت سال بعد از اینکه بچه ها رو ازش گرفتن ازدواج نکرد و بچه هاش رو میتونست پیش خودش نگه داره ولی مقاومت های ذهنی بزرگتر های کم عقل این آسیب روحی روانی جدی رو به اینا وارد کرد
من موندم اون قاضی چطوری میخواد جواب این مادر و دو تا بچه هاش که پر از تروما شدن رو بده ؟
این مادر هشت سال به جای دو تا بچه هاش زانوهاشو بغل میکرد ۱۷۰ قدش بود وزنش شده بود ۴۰ کیلو
ولی متاسفانه وقتی آدم فکر میکنه هیچ راهی نداره واقعا دیدش تونلی میشه و هر چیزی که نور افتاده باشه رو میبینه و راه هایی که وجود دارن رو هم نمیبینه
اصلا نمیشه شخص خاصی رو قضاوت کرد
ترکیبی از تصمیم های پشت سر هم و رفتار های پشت سر هم آدماست که اینطوری آسیب به وجود آورده
بری با تک تک شون حرف بزنی همه شون به زعم خودشون صلاح بچه ها رو میخواستن