من از بدو تولد تو حبس خونگی بودم چون دخترم
گوشیم نداشتم تا ۱۷ سالگی
ولی باز هم بهم شک داشتن
برخلاف الان بچگی ادم شادی بودم خیلی میخندیدم
هی جلوی روم میگفتن این حتما مواد زده
میرفتم تو اتاق گریه میکردم
ولی باز تکرار میکردن این حرفا رو
تو بچگی پارک رفتنی یبار تو سرسره بازی پله ها رو سریع رفتم بالا ، بالای سرسره یه پسره بود میخواست سر بخوره پایین
گفتن میخواستی خودتو بچسبونی بهش دیگه نبردنم پارک تا سالها
گوشی که گرفتن برام هر یکی دو هفنه یبار میگرفتن همه چیشو چک میکردن حتی اهنگامو باز میکردن کامل گوش میدادن وسطش ویس پسر نباشه
همیشه هم با وجود اینگه شاگرد اول مدرسه بودم تهدیدم میکردن نمیذارم درس بخونی💔