خانواده شوهر من هیچ کاری بهمون ندارن اصلا دخالت نمیکنن ..من دیگ حالم ازاین بی تفاوتیشون بهم میخوره .خواهرشوهرامم قبلا چرت و پرت میگفتن الان چیزی نمیگن بهم کلا مراعات میکنن ولی میدونم ته دلشون خیلی بهم حسودی میکنن اون خواهرشوهر کوچیکم توی عقد تیکه اینا چندبار انداخت بهم ..یبار رفتم خونشون رفت تو اشپزخونه به مامانش گفت من ک گفتم این بدرد ما نمیخوره مامانش گفت جوش نزن شیرت خشک نشه ..درصورتی ک من هیچ کاریم نکرده بودم ها .موقعی ک باردار شدم چون دوماه بعد عروسی بود تا فهمیدن دوتا خواهر تو اتاق بودن کوچیکه به بزرگه گفت نذاشت اب عروسیش خشک شه 😂یا شوهرم برام چیزی میخرید دوران عقد میگفتن ما رسم نداریم توی عقد خرج دختر با پدرشه البته بطور غیر مستقیم میگفتن .یا یک کار زیبایی انجام میدم همش میگن اینکارا برا عقده ایاایناس البته بازم غیر مستقیم به در میگن دیوار بشنوه ..هرکار میکنم رابطم بااین کوجیکه خوب بشه بازم نمیشه یعنی خودش نمیزاره حس میکنم کمی حس رقابت و مقایسه داره .مثلا بچمو مهد کودک میخواستم بنویسم همش میگفتن چخبره یک مهد اینهمه میگیرن و اینا ببر دولتی بنویس واینا چون کوچیکه بچشو گذاشته بود مهد الرضا همش میگفت اره خیلی خوبه و اینا مهد خصوصی بدرد نمیخوره چیزی یاد نمیدن فقط پول میگیرن منم اطرافم اصلا مهد رایگان نیست چون خودمم میگشتم مهدالرضا ولی جلوروشون چیزی نگفتم .بعد گذاشتم خصوصی خواهرشوهرمم برداشت گفت اره حیف شد من فلانی یعنی بچشو نذاشته مهد خصوصی .کلا یجوریههه چیکار کنم