من طلاق گرفتم همسر سابقم تازه فوت شده حضانت بچم با من هست
خیلی تو شرایط بدی هستم خیلی زیاد از هر طرف تحت فشارم بخاطر بدهی وام ازدواج حسابمو بستن کلی بدهی دارم بوم بخاطر سختی هایی که کشیده و جدایی که از من داشته بشدت عصبی و استرسی هست اصلا ازم جدا نمیشه خیلی پرخاشگر شده سه سالشه تقریبا
مادرمم میگه اعصابم نمیکشه نگهش دارم پدرمم اابته اجازه نمیده برم سر کار خودشم وضع مالیش بشدت داغونه یعنی هر دو هفته اگه اندازه یه تیکه کوچیک کردن یا مثلا یه بال مرغ رو میدن به من و بچم
خب بچه من تو سن رشد خیلی ضعیف و لاغر شده این چند وقت یه پول با بدبختی دستم اومد رفتم یه مرغ کوچیک گرفتم قایمش کردم که حداقل بچم گوشت بخوره حموم بودم در اومدم دیدم کل مرغ رو غذا درست کرده باهاش دعوا کردم میگه زنداداشت شام میخواد بیاد بده گوشت نباشه مسخرمون میکنه
دلم میخواد برم گم شم بمیزم شرایط منو میدونن
بدهی دارم کار ندارم حسابم بستس
بجا اینکه بگن تو بدبختی این بچه یتیم بدبخته بیا یه دستی برسونیم کمکی کنیم لااقل مالی از دستمون برنمیاد لااقل بهش خوبی کنیم ولی همونم دریغ میکنن
بچم بخاطر بدبختیایی که کشیده پرخاشگر شده همش میزنه بقیه رو
میدونن بچست ولی صبح تا شب در حال دعوا با بچه هستن
کم اوردم کاش خدا جون منم میگرفت راحت میشدم