شوهرم اول زندگی هیچی نداشت البته درس خونده بود و میخواست برای کار بره شهر دیگه ولی پدرش اجازه نداد و گفت هنوز بچه ای با ۲۳ سال سن و خودم بهت ۳۰۰ ۴۰۰ میدم مغازه بزن
مغازه زد وقتی اومدن خواستگاری مت گفتن پسرمون همه چی داره یعنی خودمون براش میخریم چون فقط یدونه پسر داریم و ما گفتیم اوکیه
و ازدواح کردیم حالا ما هیچ تصمیمی نمیتونیم برای زندگیمون بگیریم همسرم چون پول از پدرش بوده گارکر تمام و کمال پدر و مادرشه و در اختیار تمام اون هاست ولی من اجازه گفتن حرفی رو ندارم و شوهرم چپ میره راست میره پدر خودش رو با من مقایسه میکنه میگه بابای من پولداره من پولداریم با اینکه کاملا یکسانیم و حتی ما بالاتریم یکم
من حاضرم هیچی نداشته باشیم ولی حداقل زندگیمون برای خودمون باشه
حس میکنم فقط شریک برای خواب بچشون میخواستن که منو گرفتن براش💔🥲