اینجوری فکر میکنی به نظرم
من ادمی بودم که بابام میرفت شهرهای دیگه کشور دیگه افسردگی گرفته بودم
وقتی هم بود گریه میکردم یا نگران بودم که قراره بره
اما یکجا کارم گیر افتاد، شدید ها یعنی بحث زندگیم بود
میدونی اولین نفری که گفت خودت تلاش کن وظیفه من نیست دقیقا همون پدرم بود. و واقعا هم هیچ کمکی نکرد.
من تو اون موضوع که چند سال دچارش بودم متوجه شدم چقدر به خودم بدی کردم ، با استرس هایی که به خودم به خاطر همچین ادمی وارد کردم.
واسه همینه که دیگه اصلا مثل قبل نگرانش نیستم .
شما حتی اگر حق باهات باشه ، بازم این اضطراب از پا درت میاره