خواهرم بعد از ظهر رفته بود حمام در اتاقم بسته بود من و دخترم تو پذیرایی نشسته بودیم من سرم تو گوشی بود دخترمم داشت مشقاشو مینوشت
خواهر اسممو صدا کرد گفت بیا
منم داد زدم که بله چیکار داری
دیدم جواب نمیده پاشدم رفتم تو اتاق بهش میگم چیکار داری گفت وا هیچی
گفتم صدام کردی،گفت نه😐
گفتم قسم بخور صدام نکردی چون فکر کردم داره اذیتم میکنه گفت نه به خدا صدات نکردم
اومدم تو پذیرایی به دخترم میگم تو صدای خاله رو شنیدی گفت آره صدات کرد گفت بیا
اصلا ذهنم درگیر شد از اون موقع باردارم هستم
ترسیدم واقعا