از سر کار اومدع و خستس خیلی تا اومد خوابش برد
الان یه جورایی احساس میکنم خیلی دوسش دارم داره به خاطر زندگیمون تلاش میکنه البته اینم بگم یه مدت بیکار بود خیلی عصبی بودم مدادم بحث دعوا بود
دعوا میکنیم بحث میکنیم تا جاهایی میرسه انقد عصبیم میکنه نفرینش میکنم میخام سر به تنش نباشه ولی یه وقتایی واقعا حس میکنم دوسش دارم و بدون اون زندگیم یه جورایی ناقصه
فق من اینجوریم یعنی یا شما عین منید