«و البته فاز شاعری گرفتمO_o »
باران تبلوری از پاکی و احساسیست که نمیشود به آسانی بیان کرد. هر باران، فرصتی است برای بازخوانی احساساتی که زیر خاکهای روزمرگی دفن شدهاند. این پاک شدن بیوقفه، مثل بازگشت به خویشتن و تماشای تکرار زندگی در انعکاس قطرههای روی پنجره است. امشب این آسمان تاریک، بیرحمانه می بارد، اما در این بیرحمی، آرامشی است که فرصت فکر کردن به آنچه پشت نقابهای روزمرهست را فراهم میکند. ترس از خیس شدن و زیر چتر ماندن در حین قدم زدن در خیابان های تَر و وجد باران، تصویر تضادی آشناست: درد و امید، سکوت و فریاد، تنهایی و اتصال.