پدر من رفته بود عمده فروش واسه مغازه اش برنج هندی بیاره دیده بود اون پشت برنجای بی کیفیت رو میریختن تو گونی برندای معروف همون جام با چرخ خیاطی مخصوص گونی رو میدوختن
در آیینه زنی میبینم زیبا، مغرور و قدرتمند.آن قدر سرسخت که جبر روزگار تارهای سفید لابه لای گیسوانش است، من عاشق این زن هستم💍