مادر شوهرم یه دو هفته ای میشه عمل کرده حالش خوبه راه میره حتی میتونه کاراشو بکنه اما نمیکنه به عمد ک شوهرش یا من بکنیم
واسه خوردن ک آماده اس
امروز گریه میکرد ک شوهرم غذا درست نکرده به من گفته دیگه من درست نمیکنم خودت بلند شو
اخه بگو چته ک بلند نمیشی کارات بکنی حالش بخدا بهتراز منه دارم از درد پریود میمیرم تو خونه خودم نمیتونم بشینم ای کاش خونه هامون پیش هم نبود الان پدر شوهرم زنگ زده میگه بیا سبزی پاک کن جونی ندارم کجای دلم بزارم اخه دبگه خسقهرشونم دیگه واسم مهم نیست بخدا تو این چون روز مثه پروانه دورش گشتم کاراش کردم اما بی منته ادب نداره حرف دهنش بلد نیست هرچی خوبی هم بهش بکنی هیچ ک هیچ بخاطر همین اخلاقای گندشونه ک دلم نمیخاد برم پیششون وگرنه کی از ادم مهربونو با اخلاق بدش میادته شدم