بچه که بودیم میگف منو داداشم با هم دعوا داریم.
داداشم بچه بود باهاش بحث میکرد.
من دانشگاه نرفتم تهران میگف من شبیه بی بی ام هستم که مادرش مرد ترک تحصیل کرد.
بعد که بزرگ شدم ورق برگشت.
به من گفت پلنگ یکبار.
جلو اینه واستاده بودم گف چیک دارم ازت عکس میگیرم.
یکبار منو بو کرد گف چه عطر خوبی زدی نگار.
تو ماشین یکبار داشتم گریه میکردم گف بیشتر گریه کن.
بعد یکبار گف من زشتم بچه هاش که پسر بچه ان از من زیباترن.
مرتب اسم کوچیکم به زبون میاره.
من فقط سلامش بعد از چند ثانیه در حالیکه به جای دیگه زل زدم جواب میدم.