بوسیدمش آرام،،
سحر خنده ڪنان گفت
من منتظر بوسه ات از دوش نشستم
صد دلهره در من ڪه خدا ڪاش بیاید
نوشین لب من بر لب من بوسه گذارد..
جانے به تنم بود ڪه با بردن نامت هر
بار زِ تن رفت و نیاسود خیالم..
شب بود
نشد قصه بگویم زِ تب عشق
اما به امید نفست یڪسره تا صبح دمیدم
مهتاب به امیدِ من و من به شفق چشم
گاهے به سر پنجره فریاد ڪشیدم..
مست بود
نشد باز بگوید زِ هوایش ،،،
من باهنرم شعر رخ یار سرودم
چشمش غزلے بود
نگاهش شب شعرے
گیسوے بلندش نت هر انجمنے بود
عطرے به تنش بود ڪه با قامت آن سرو
آمیخته ،، مه پیڪر من ماه زمین بود..
از شوڪت او گفتم و اینبار بمن گفت
آغاز شدم در پس آن نام بلندت
عاشق شدم و عشق تو آبادترم ڪرد
از روز ازل قصه همین بود ڪه باشد
تا روز ابد عشق تو در روح و روانم..
یک بوسه فقط بود
همان یک دم از آن شب
یک عمر مرا در پس خود خانه بدر ڪرد
دیگر نشد آنگونه ڪه هستیم بمانیم
با حادثه اے حال مرا زیر و زبر کرد