ولی روحم داغونه .. هر روز و هر لحظه نشخوار فکری دارم .. هر لحظه اون خاطرات واون حرفها برام تکرار می شن ...
خسته شدم .. دیگه اون شاد قدیمی نیستم نیم ساعت تو خونه تنها باشم فقط گریه می کنم .. برای لحظه هایی که از دست دادم .. برای جیزهایی مدام تو دوقم خورد .. کسی دوستم نداست .
بعد سالها امسال روز مادر هدیه گرفتم
و منی که با گل و هدیه نمی دونستم باید چیکار کنم چون دیگه حسی نداشتم دیگه اون ذوق رو نداشتم هرررر سال کشان کشان باید فقط خونه مادرش می رفتیم و هدیه و گل برای مادرش بود نه من و نه مادرم !! چون عقیدش این بود که روز فقط روز مادرش هست !!!!!😐
از بس این زن تسلط به بجه هاش داشت .
حالا خونه ما نزدیک خونه مادرش هست و صد درصد اینها باهم اشتی می کنن و صد درصد پای منم سعی می کنن دوباره به خونه مادرش باز کنن و .. واقعا سر در گم هستم و نمی دونم چجوری با اینها رفتار کنم ؟؟ حوصله متلک و تیکه های دوباره رو ندارم یعنی دیگه کششش ندارم!!!
بگید من از روزی خدایی نکرده دوباره اینها رو دیدم جیکار باید بکنم ؟؟؟
اینم بگم هنسرم با مادرش در ارتباط هست ولی خیلی کم ! ولی اعتمادی به رفتار همسرم ندارم چون ممکنه دوباره مثل قبل بشه و بگه کوتاه بیاو چیزی تو دل مادرم و ..نیست ...
چون بارهااا رفتار زشت مادرش کرد و هنسرم منو با گل و شیرینی برد برای عذردخواهی ار مادرش!!!!