یه مریض روانیه که فقط دنبال جلب توجه هست و بشدت آویزون منه. آنقدر کنه و نچسب هست خدا میدونه. دیروز برام الکی نقش مریض ها رو شب در آورد که میرم دکتر. من مطمئنم بودم دکتر نرفته. مطمئن بودم صد در صد. زمان هایی که دروغ میگه کاملا میفهمم. بعدش گفت میرم سرم میزنم. بعد داشت تند تند با من چت میکرد گفتم عکس بفرس گفت نمیتونم دستم سرم زدم چجوری تکونش بدم؟ گفتم چجوری داری چت میکنی پس؟ خیلی خیلی بیشعوره. کلا بهم خیلی دروغ میگه. یه خواهری داره اهل هیچی نیس. میگف اون روز ر. ل زده در صورتی که من آخه بخدا میفهمم چه تایمی راس چه تایمی دروغ میگه. اون سری میگفت رفیقه دختره خواهرم به خواهرم گفته گوشیو بده با داداشت حرف بزنم من از داداشت خوشم میاد. دروغ پشت دروغ. خدایا این ننش موقع حاملگی چی خورده پسرش آنقدر پست و دروغ گو شده. من بهش یک درصد هم اعتماد ندارم دیگه. یعنی پسر لاشی راستگو رو به این ترجیح میدم این از لاشی ها هم اوضاعش خراب تره. آخه چه لزومی داره یهو شب اومده میگه که دارم میرم دکتر؟ این دروغ و نقش بازی کردن ها چیه!؟؟ کلا روزی چن بار بهم دروغ میگه. خیلی دلم میخواد دستشو رو کنم که فک نکنه من اوسکولم؟ ولی نمیدونم چجوری رو کنم