صاحب شرکتیه که بابام توش کار میکنه
جدا از شرکت چند تا فروشگاه هم دارن
حدود یه ماه پیش رفته بودم فروشگاهشون شانسی اونم اونجا بود داشت با ینفر حرف میزد یه لحظه چشمش بهم افتاد زل زد بهم من خجالت کشیدم نگاش کنم مامانم پیشم بود میگف تو با این پسره حرف زدی تا حالا گفتم نه چرا گفت ۱۰ دقیقه فقط نگات میکرد اون ادمی ام که داشت باهاش حرف میزد برگشت تورو نگا کنه🤣
تو اینستا هم بهم ریکوئست داده بود قبلا فالو داشتیم همو
البته من تو اینستا جز پروفایلم هیچی ندارم استوری اصلا نمیزارم فقط ی عکس دیده ازم
که اینستامو پاک کردم بعدش
خیلی خوشم میاد ازش خیلی ماهه کاش ازدواج کنیم باهم🫠