2777
2789

بله خیلی

قشنگترین خوابم این بود

تو حسینه یک محل دعای جوشن کبیر می خوندیم

یه نور سبز طلایی که مثل مانند ش هیچ جا ندیدم از آسمون اومد ومن موندم وسط نور خیییییلی خیلی حس قشنگی داشت برام

ارههه

زیاد پیش اومده🥺💖

بعد اینکه بیدار میشی یه ارامش خاصی داری

🇮🇷 و تنم فدای وطنم 🇮🇷                                        در وصف علی بس بُود این نکته که باید؛                                   اثبات کند شیعه که این مَرد خدا نیست...

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

یکی دوهفته پیش از یه چیزی نگران بودم تا نصف شب بیدار بودم طرفای صب خوابم برد دیدم تو میدون شهرمونیم که همیشه مراسمای راهپیمایی و میلاد و اینا میگیرن اونجا دیدم مراسمه مذهبی ولی نمیدونستم چیه کلی خیرات پخش میکردن ی زن چادری بهم گفت چرا دو رکعت نماز حاجت نمیخونی تا حاجت روا بشی بیدار شدم وضو گرفتم نماز حاجت خوندم.

نمیدونم شایدم ذهنم درگیر بود همچی خوابی دیدم ولی من حس کردم ی نشونه هست

میگن خوابی ک یادت بمونهتعبیر داره

تعبیرش رو پرسیدم ... خواب های صادقانه زیاد دیدم ... ولی فکر میکنم این اتفاق برام میفته در آینده ....

کاش میتوانستم به زمان تو سفر کنم .. دوباره خندیدنت را ببینم .. بهت میگفتم نگران نباش این حادثه تلخ زندگیت یک روزی فراموش میشه ...ناراحت و غمگین نباش گرچه بزرگ بشی زخم قلبت خوب نمیشه اما وقتی بزرگ بشی حالت خوب میشه ... 💔

مذهبی ینی چجوری؟من پریشب خاب دیدم اخردنیا شده،اسمون قرمز و بنفش بود همه ادما وایساده بودن بیرون..

تعبیر این خواب شاید عزای عمومی باشه مثل فوت عالمی که ازدنیا بره

صدقه بده

آره زیاد آخریش این بود که خواب دیدم یه عمامه ی سفید کنارمه توش یه قرآن کوچیک بود برداشتم دست کشیدم روش و روی صورت خودمو بچه هامو تبرک کردم

 ای من به قربان ذولفقار علی زد و چه خوب زد😎            تیغ علی با اهل خیبر کار دارد💪                                                                                                             باید خدا شوی تا که بفهمی علی که بود! 

من یه بار خواب دیدم مردم بالای قبرم وایسادم چن نفر هم میخان من و خاک کنن یکی کف قدرشو آب پاشی کنین میخایم بزاریم تو قبر بعد یکی که روح من میدید من و کشید کناری و گف دوتا گناه بزرگ تو زندگیت کردی یکی به رفتارت با مادرت درست نبوده یکی هم یکی از گناهان بهم گف

از خواب که شدم قلبم تند تند میزد من مادرم و خییییلی دوس دارم ولی بلاخره بعضی مواقع آدم از کوره در میره یه جیزی میگه

من خونواده شوهرم خیلی مذهبی هستن نمازخون قرآن خون حجابی پدرشوهرم نماز شبش ترک نمیشه

یه شب خواب دیدم آقا امام زمان علیه السلام توی پارکینک حیاتشون بود پشتش به من بود بعد من وقتی دیدمش این اومد تو ذهنم که داره جایی که میخواد توش ظهور کنه رو آماده میکنه بعد من تو خواب از شدت شوک وتعجب نمیتونستم بقیه رو صدا کنم فقط دوتا صلوات بلند فرستادم و سومی رو بلندتر فرستادم و داد زدم بیاااااااید..یعنی خونواده شوهرم بیان ببینن. بعد ایشون وقتی متوجه من شدن روشو و برگردوند طرفم اما من صورتشون رو ندیدم و بیدار شدم

من یه بار خواب دیدم مردم بالای قبرم وایسادم چن نفر هم میخان من و خاک کنن یکی کف قدرشو آب پاشی کنین م ...

هرچندماه یک بار از مادرت حلالیت بگیر

ک پاک شدن گناه و رضایت خانواده هم باعث میشه ب حاجتت برسی هم حال دلت شدید خوب میشه

یکی دوهفته پیش از یه چیزی نگران بودم تا نصف شب بیدار بودم طرفای صب خوابم برد دیدم تو میدون شهرمونیم ...

عزیزم

منم توخواب بهم گفتن چیکارکنم ب خواستم میرسم

درکناردعاهام دیگم بعد ی مدت ب حاجتم رسیدم

پس ان شاء الله خوابت نشونه بوده

شاید باور کردنی نباشه اما چیزی که تعریف میکنم کاملا واقعیت داره ... اون روزهای اول کرونا که روزهای اوجش بود .. منو مادرم کرونا گرفتیم ... من اولش تنگ نفس گرفتم بعدش بی حال بودم و حتی پاهام توانایی راه رفتن نداشت... دو هفته وحشتناک بود ... آرزوم مرگ بود. هفته اول میگفتم خدایا یا خوبم کن یا خلاصم کن ... هفته دوم میگفتم میخوام بمیرم ... از دنیا دل بریده بودم ... یهویی همینجوری به زبونم اومد که اسم حضرت رقیه رو صدا بزنم ... نصف شب تو اتاقم یهویی حالم بد شد ... تنگ نفس سراغم اومد و تب شدید کردم طوری که بدنم رو حس نمیکردم ...صداهای اطراف قطع شد و فقط صدای قلبم رو میشنیدم که بعد هر ضربان کندتر میشد .. بدنم اینقدر داغ شده بود که اصلا حس نمیکردم بدن دارم ... روح از جسمم جدا شد دیدم یک دست کوچیکی روی سرم نشست و نفسم با فشار زیاد برگشت ... حضرت رقیه بالا سرم بود حتی وقتی من نفسم منظم شد و تبم پایین اومد و چشم باز کردم دیدم یک دختر کوچولو پشتش به من هست و چادر داره ... از اتاقم رفت چند بار پلک زدم اما واقعی بود

کاش میتوانستم به زمان تو سفر کنم .. دوباره خندیدنت را ببینم .. بهت میگفتم نگران نباش این حادثه تلخ زندگیت یک روزی فراموش میشه ...ناراحت و غمگین نباش گرچه بزرگ بشی زخم قلبت خوب نمیشه اما وقتی بزرگ بشی حالت خوب میشه ... 💔

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792