شاید قسمت ما نرسیدن بود.حالا به هر صورتی !!
من دنیای دیگه ای رو تصور میکنم !اونجا من یه دختر سادم که هیچی از عشق نمیدونم و سرم توی قلم و دفتر و خودکار و درسه و شایدم فکر و ذهنم فقط دنباله پوله و میرم سرکار !!خالی از هرگونه دغدغه عشقی!!
تا این که سر و کله اون پسره پیدا میشه!ولی اینبار به جای این که من عاشقش باشم اون دیوانه وار عاشقم میشه !!
مثل پروانه دورم میگرده !تعقیبم میکنه !!
مثل وقتی که من دوسش داشتم !!
و چون تقدیر تعیین کننده وصاله ترجیح میده من هیچوقت اون پسر رو به عنوان یه عاشق سینه چاک شایسته نبینم !حتی اگه فرهادی بشه که ستون های کوه رو از جا دربیاره !
در نهایت ما به هم نمیرسیم!
ولی اینبار اونی که داغون میشه اونه نه من🥲😅